ابر فروردین !
بهار آمد.؛ که فروردین گلستان را بیاراید
به صحرا؛ ارغوان روید؛ ز گلشن یاسمن زاید
بیا در بزم گل بنشین؛ که غم از دل برون رانی
درین هنگامه ی شادی ؛ غم اندوزی نمی شاید
درِ هر باغ را بگشا؛ درنگی کن به بستان ها
که در هر لحظه از گلها ؛ نسیم عمر می آید
بهارِ دوستی را در چنین فصلی غنیمت دان
خوشا آنکس که با لبخند ؛ در بر دوست بگشاید
به تنهایی ز باغ و بوستان سیرم ؛ خداوندا
کنار لاله و نسرین ؛ رفیقی همزبان باید
مشو ای باغبان غمگین؛ برآمد ابر فروردین
که با اشکی غبار از چهره ی گلها بپیراید
گل خورشید هنگام شفق دل را برانگیزد
به بستان شو تفّرج را که دور گل نمی باید
غزل از - مجید شفق
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5