پنجره ی عشق !
نا خود آگاه ترین مردم آگاه منم
آنکه یک عمر همه رفت به بیراه منم
چون گهر آنکه صفا یافته از عشق؛ تویی
وانکه آیینه ی او تیره شد از آه منم
قاصدک بودم و آزاد سفر می کردم
اینک افتاده به پایت چو پرِ کاه منم
بی تو در ظلمت اندوه چه سازم با عشق
تخته بند قفس این شب بی ماه منم
بیژن عشق توام ؛ رستم دستانی کو ؟
که گرفتار بلا ؛ در بُن این چاه منم
شمعم وقصه یلدایی هجران دارم
گرچه دلسوخته با هستی کوتاه منم
با امید آمده ام بر درِ تو می بینی
آنکه هرگز نشده خسته از این راه منم
آنکه در خواب تو آید همه شب همچو نسیم
وز لبت بوسه رُبایت گه و بیگاه منم
زندگی پنجره ی عشق گشودست دگر
مهر تابنده از این روزن و در گاه منم
غزل از - مجید شفق
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
حبیب اله نبی اللهی 21 اردیبهشت 1397 00:49
درود استاد می آموزم در جوارتان