خوشا با تو !
دلم خواهد کشم آنگونه نقش عشق را با تو
که آمیزد در آن رنگ خوشایند وفا با تو
خوشا روی تو را دیدن ؛ جهان را با تو گردیدن
همیشه عشق ورزیدن ؛ خوشا باتو خوشا با تو
تو از چشمم دگر اندوهِ بیزاری نمی خوانی
که می دانی وفا می ورزم و صلح و صفا با تو
بیا با من بگو آن راز و رمز عشق دیرین را
که گردم عاشقانه همنوا و آشنا با تو
تو مهتاب و تو پروینی به درد من تو تسکینی
تو شور عشق شیرینی و چشم دلربا با تو
به شعر من شکوفایی بهار آرزوهایی
شراب گرم و گیرایی وفا با من جفا با تو
من آن درویش درویشم پر از درد غم خویشم
همه مهر تو شد کیشم الا ای صد صفا با تو
مسیح باغ مینویم تو هستی قبله هر سویم
همه با درد خود گویم که درد از من دوا با تو
شکوه بانگ راز من امید دلنواز من
بخوان با سوز و ساز من نوا با تو صدا با تو
اگر مهری وگر ماهی اگر بامن تو همراهی
بگو از من چه می خواهی که هستم بی ریا با تو
کمی با من مدارا کن و در شبها خدایا کن
زبان خویش گویا کن ؛ خدا با تو دعا با تو
به عشق من گواهی تو مرا پشت و پناهی تو
که خود مهری و ماهی تو همه دست خدا با تو
ببین از غم چه گریانم از این دوری پشیمانم
ز سودای تو سوزانم شررها شعله ها با تو
شفق صد ماجرا دارد ؛ چه ها دارد چه ها دارد
هزار و یک نوا دارد ؛ دلِ این بینوا با تو
شاعر : مجید شفق
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 1
دادا بیلوردی 14 امرداد 1397 23:38
درود بر جناب شفق
از حس عرفانی شعرتان محظوظ گشتم