3 Stars

عشق حق

ارسال شده در تاریخ : 30 اردیبهشت 1399 | شماره ثبت : H9410261

« عشق حق »
بیا ای هنـر پیشه ی راه عشق
مرا پیش بـر ، تا به درگاه عشق
بیا ساقیا ، پُـر کن این جام عشق
سرم پـر کن از شهرت و نام عشق
بیا ساقـی از عشق ، جامـم بده
مِـی عشق آن را به کامم بده
بنه پای بر دشت و صحرای عشق
بـرازنده ی مُلک زیبای عشق
سرم پُـر کن از صحبت و شور عشق
بـر افروز بـر جبهه ام1، نور عشق
سرم را بکن ،گوی چوگان عشق
به غلطان به میدان ، به فرمان عشق
دلم پُـر کن از صحبت نای عشق
بده بـر من آن جامِ مینای عشق
چو دل را نَهَم2 بر صداهای عشق
شود روشن از نطق زیبای عشق
بهارش خزان نیست ، معنای عشق
قلندر3 صفت رو به صحرای عشق
دهانم معطر کن از بوی عشق
که بتوان سخن گوید از کوی عشق
دو چشمـم بـبیند اگر لطف عشق
جهان بین شود ، از سر زلف عشق
گر از عشق پویم ، به درگای عشق
رهم می دهند بـر تمنای عشق
شَوَم من اگر باده پیمای عشق
زنم چون دلیران ، به دریای عشق
شنیدم چو آواز و آوای عشق
بـباید بـرم ره به معنای عشق
مرا حاجتـی هست ، دریای عشق
بیابان دل را کنم ، جای عشق
مرا یار می باید ، از طرز عشق
که بازار عشقم بُوَد طرز عشق
بیا ساقی ، ای راه پیمای عشق
مرا رهنما شو تو به مجرای عشق
بیا ساقی ای ملک را ، شاه عشق
به مُلک دلم باش ، آگاه عشق
شجاعت طلب کیست، در راه عشق
خمودی4 افتاده را ، نیست راه عشق
طریق شهادت بُوَد صوت عشق
رهید5 آنکه بیند به خود صوت عشق
حسین(ع) آنکه شد ، راه جویای عشق
به خون خودش ،گشت پویای عشق
به میدان بـشد در تکاپوی عشق
به چوگان جرأت بـزد گوی عشق
دغل6 را بکوبید ، با خونِ عشق
گرفت آن سِمَت ، رتبه افزون عشق
خمودی نـبودش ، نه پروای عشق
سرافراز تـر شد ، به صحرای عشق
بغلتید در خون ، چو در راه عشق
بنا شد به دنیا ، همی پایگاه عشق
سر و جان خود داد ، بالای عشق
مجسم بـشد بـر تولای7 عشق
بیا ساقـی ای ، پیـر نیکو سروش
بگو صحبتـت تا نمایم بگوش
از آن مِـی بده ، تا بیایـم به جوش
که تا روز محشر ، نـیایم به هوش
بیا ساقـی ای مجلس آرای عشق
سخنور بشـو ، با مداوای عشق
قویتـر بگو صوتِ رعنای عشق
مجسم بکن قد و بالای عشق
به دریا زدم من ، به سودای عشق
گُهر تا در آرَم زِ دریای عشق
مرا تا به سر بـر ، به دریای عشق
زنم غوطه در موج دریای عشق
که عشق مجازی ، به کس یار نیست
به نفع بشـر ، بهـر دیّار8 نیست
مجازی که خود نیک کردار نیست
دُر است این سخن،جای انکار نیست
به عشق مجازی9، مرا کار نیست
که آن بهـر من ، جز به آزار نیست
بیا ساقـی ای پیـر روشن ضمیر
به یک جرعه دست مُریدان بگیر
مرا عشقِ یاری ،که آن بر حق است
که بازارم از عشق آن رونق است
هر آنکس که با عشق من دشمن است
همان فطرتـش ، دیو و اهریمن است
همه عمر با عشق ، کار من است
صدایـش بلند از مـزار من است
حسن چشمت ازعشق حق روشن است
تو تنها نِـی ایی،هر چه خلق من است
٭٭٭
1- پیشانی 2- نهادن 3- درویش – سالک راه خدا 4- پژمردگی- کاهلی 5- آزاد شد 6- مکر و حیله 7- محبت- دوستی 8- کسی 9- غیر حقیقی

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 97 نفر 201 بار خواندند
امیر عاجلو (30 /02/ 1399)   | ولی اله بایبوردی (30 /02/ 1399)   | مسعود مدهوش (30 /02/ 1399)   | محمد رضا درویش زاده (30 /02/ 1399)   | مرضیه نورالوندی (30 /02/ 1399)   | محمد مولوی (30 /02/ 1399)   | علی معصومی (30 /02/ 1399)   | مینا یارعلی زاده (31 /02/ 1399)   | حسن مصطفایی دهنوی (31 /02/ 1399)   |

رای برای این شعر
تعداد آرا :7


نظر 14

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا