گـر حسن این نـکته بفهمیـد و گفت
غنچه صفت ، راز دلـش بر شکفت
ای تـو خـداوند بشـر آفریـن
حـکمت موجود تـو را دید و گفت
٭٭٭
من از اثـر فیض خـدا رو به بـهارم
بـر درگه معبودی آن سر بـگذارم
من معتکف پرده غیبـم ، بـر آن یـار
گر دست تفقد بنهـد آن به کـنارم
٭٭٭
از وسوسـه نفس یقیناً به کـنارم
شیطان صفتی نیست به کردار وبه کارم
تا دست خداوند جهان بر سر من هست
شیطان نتوانـد که بیایـد سر کـارم
٭٭٭
خـداوندا تویـی دانـا به هـر فـرد
نـداری بـنده ای آسـوده ، بـی درد
خـداوندا تـو که داناتـر هـستی
نـگردد بنده ات از درد دلسـرد
٭٭٭
دیگر شب شـد، که غـم رو برمن آرَد
غـم افـزونترم بـر دل گـذارد
خـداوندا ، تـو دانایـی به هـر غـم
هـمین غـم بـر سـرم آیا چه آرَد
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 12 آبان 1400 11:06
درود بزرگوار ا
حسن مصطفایی دهنوی 17 آبان 1400 07:34
درود ها
نظر لطف شماست
سربلند و پیروز باشید
محمد مولوی 12 آبان 1400 22:30
درود استاد گرانقدر
حسن مصطفایی دهنوی 17 آبان 1400 07:34
درود ها
نظر لطف شماست
سربلند و پیروز باشید