« دنیای کهن »
به من ظلمی ، ز دنیای کهن شد
که ظلمش بهر جانم پیراهن شد
همه کردار دنیا را بـدیدم
ز کردارش ، چرا دشمن به من شد
رسوم کار دنیا ، عشقم افزود
رسوم عشق آن ،بر ضد من شد
من این عشقم به دنیا، هر چه افزود
ز دنیا قامتم زیر کفن شد
غم دنیا اگر قسمت نـمودند
چرا افـزونترش،قسمت به من شد
غم را نخورد هرکه برآن لطف تو باشد
لطف از تو اگر بود،چرا ماتم من شد
اگر دنیا نکوکار است و خوش خلق
برای من چرا ، چون اَهرمن1 شد
فریبش را مخور جان برادر
فریبش را بـبین ، آدم شکن شد
که دنیای کهن ، مانند دیو است
برای هر نفر ، دیو و دَمن2 شد
خوشا آنکس که بر این ، دل نـبندد
اگر دلبسته شد، بهرش خَشن شد
نصیب هـر نفـر بودی یمثقال3
نصیب این حسن، بیش از یِمَن4 شد
٭٭٭
1- شیطان – دیو 2- کینه ور 3- یک مثقال 4- یک من
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 05 دی 1400 23:50
.مانا باشید و شاعر
حسن مصطفایی دهنوی 06 دی 1400 07:22
سلام و درود
سپاس از حضور پر مهرتان
سربلند و پاینده باشید