دوست دارم یار نیکوتر زِ خود پیدا کنم
تا که جانم را به حرف نیک آن شیدا کنم
آنکه حرف دانش و علم و هنـر یادم دهـد
جای دارد جان خود با حرف آن سودا کنم
٭٭٭
گر توانم زجر دست دشمن از خود وا کنم
راحت و آسودگی را می توان پیدا کنم
زجردشـمن، یارب عجب تلخست وسخت
ای خدا مرگش مهیا کُن که من امضا کنم
٭٭٭
هستی کز او بُود ، سببـی شد به هست ما
هـمراه ما بُده است زِ روز الست ما
مـا را در این زمانه ،که آورده و می برد
تا بشکنـد طریقه ی هـر قول پست ما
٭٭٭
هستش که عیش ونوش جهان داده دست ما
داد آن به ما ، ولـی نشـد پای بست ما
این عیش ونوش وناز و تنعّم که درمن است
بیرون کشد در عاقبت از چنگ دست ما
٭٭٭
در تک وتازی وجنگ علم به بحران رسـد
در تک و تازی وبحث علم به پایان رسـد
گر تک وتازی نبود ، این دو اثـر خفتـه بود
کی اثـر خفتـه ، از دور نـمایان رسـد
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 16 دی 1400 00:18
.مانا باشید و شاعر
حسن مصطفایی دهنوی 16 دی 1400 07:33
درود ها
نظر لطف شماست
سربلند و پیروز باشید