« حق ناشناس »
ناشیِ حق ناشناسی،کُشت حقوق و حق ما
ناشی حق ناشناس،نـشناسد حقوق وحق ما
از اول جوانـی و در عهد کودکی
حق مرا بکُشت و بـزد از حقوق ما
هرکس حقوق خود ، به ره هرزه بر گرفت
حق بشر نـداند و غصب است حق ما
فریاد از این زمان دیگر رسم حق که نیست
رسمش بکَند ، ریشه ی درختان باغ ما
گفتم به حق کُشی ،تو حقوق خودت بجو
گفتا بُوَد به ضربه ی چوب و چماق ما
گفتم بـرادرا ، تو حقـوق مـرا مَبَـر
گفتا نکـو بُوَد ، به دماغ و مذاق ما
این حق کشی و هرزه گری ، بوده از قدیم
با حرف حق ،دغل شده اس رسم چوق ما
ما را همیشه وِرد زبان ، حرف حق بُدست
امّـا همیـن بُود ، دهـن پُـر دروغ ما
افعال حق و کار حقیقـت ،مجـو زِ کس
پرتابی است بر همه سنگ و کُلوخ ما
این گمرهی و حق کشی از دوره ی یزید
سوغات جاهلیـت است ، آواز بوق ما
افکار حق و حرف حقیقـت ،مکن طلب
هر چند طلب کنی ، نَـبُود جز دروغ ما
افعال زشـت و بیهـوده و کار ناپسنـد
در دادگاه حق ، چه دهد بر وثوق1 ما
ما را به روز حشـر ، جزایی نـمی دهند
افعال ما زِ ماست ، خود آید سراغ ما
الله اکبر ! از خلق کج فهم و کج منش
طاوس بیـنند ، این پَـر و بال کلاغ ما
هر کس که معتقد بـشود ، بر طریق حق
باید که کاه و جو بدهـد ، بر الاغ ما
ما هیچ وقت، لقمه حرامی نـخورده ایم
از شیر گوسفنـد بود، ماسـت و دوغ ما
آب مباح2 را که نگفته است، خدا حرام
آب حلالس، این که بیاید به جوق3 ما
یارب تو شاهدی که چه خویس این زندگی
فرقـی نـدارد عقد و نکاح و طلاق ما
همچون حکومتی ،چه ضرر دارد ای رفیق
مردم می ترسن از شرر حرص و داق4 ما
فردی دیگر به ما نتوان ، حرف حق زند
می ترسن از شلوغـی و دور شلوغ ما
این بحث وگفتگو،غلطس ای حسن مگو
اینها که نیست خوش به مشام و مذاق ما
٭٭٭
1- اعتماد 2- حلال – مشروع 3- جوب 4- عیب گوی مسلمانان -کوبنده
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 12 فروردین 1401 11:52
لطیف و دلنشین
حسن مصطفایی دهنوی 13 فروردین 1401 07:17
سلام و درود
سپاس از حضور پر مهرتان
سربلند و پاینده باشید
خداوند شاعر را رحمت فرماید الهی آمین