فریاد از آن شــرارت این چـرخ کینه جــو
خونش نمی توان که بریزم به صـد ســبو
کـو چاره ام که سـر نـنهم پیـش تیغ او
ناچــار سـر نَـهم به دَم تیغ آن عــدو
٭٭٭
این گرگ دهــر آدمیــان را کــه می برد
هـر جا بَـرَد تمامی ما را که می خــورد
این دشت بی حفاظت و صحرای پـُر خطر
این گلّه را نــگر که چه آرام می چــرد
٭٭٭
گردشـت چرخ در همه جا می برد مــرا
این ظلم چرخ در همه جا می زنــد مــرا
گردش کنـد و می نهد آخر به زیر خاک
خاکسترم کند به جهــان بـسپرد مــرا
٭٭٭
هزار مرتبــه گفتــم به مــردم گمــراه
چرا زِ روز قیامــت نمی شویــد آگاه
قبـول درگه معبـود خــود نمی گردیــد
چه مردمان و چه درباری و گدا و چه شاه
٭٭٭
در ملـک آفرینـش ما را که ره ندانــد
در ملک فانــی اول مــا را به ره نهادنــد
یاران چه چاره داریـم بـر اختیـار ملکـش
بی اختیـار ما بود در ملک خـود بدادنــد
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 30 فروردین 1401 15:33
.مانا باشید و شاعر
حسن مصطفایی دهنوی 01 اردیبهشت 1401 07:47
درود ها
نظر لطف شماست
سربلند و پیروز باشید