« پابند عشق »
عشقم به نیکی بشر ، بی شمار نیست
جز بر نکویی تو اَش ، آن انتظار نیست
عشقم بر آن کس است،که کارش نکویی است
جز بر نکویی و نیکی پروردگار نیست
بحری است بحر عشق،که ساحل ندارد آن
ساحل کجا بجویَمـش،آن را کنار نیست
پابند عشق گـر چه نی ام، پا بـرهنه ام
هـر فرد پا بـرهنه چو من راهوار نیست
پای پیاده رفتـنِ راهـی چنان بلنـد
آسان بر این نـباشد و بر صد سوار نیست
پابند عشق گـر دَه حرص و گر یکی
پایان راه بـر نـفــری آشکار نیست
پابند عشق گـر نـتواند عمل کنـد
کارش چنانچه مردم بی بند و بار نیست
گرگ اجل اگـر بـدهد مهلتـی به ما
ثابت کنیـم عشقـس، بی اعتبار نیست
چون کار عشق را ، به منش عارفی سپرد
من هم بجز دیگری ام ، رهسپار نیست
تا مانده ایم به مرحله ی عشق دین خود
بـر هیچ کار عشق جهانـم قـرار نیست
از من صحیح تـر بُوَد انکار دین من
در کار غیـر دین بُوَدم اختیـار نیست
دستور کار دین ،همه جا اختیاری است
در کار شیطنـت بُوَدش اختیـار نیست
در وعده های خالق و در خلق مانده ایم
خلقش چرا به وعده ی آن ، پایدار نیست
در این مسائلات به مانده است حیرتـم
حیرانی ام از اوست ، چرا آشکار نیست
در این مسائلات به مانده است همتـم
این همتم چرا به یکش حل گذار نیست
دانا دلان به همت خود، پی برند به عشق
همت که کار زشت ، بـرِ هوشیار نیست
گفتم :به عقل ، عشق مـرا رهبـری کند
گفتا مگو،که عقل در آنجا به کار نیست
ای همرهان به منـزل عشقـم قدم زنیـد
تا بنگریـد مرحله اش یک مدار نیست
در حیرتـی فـرو شده ام ، تا بـبینمش
حیرانی ام از اوست ،به من آشکار نیست
در انتظار فرصـت وقـتش بـمانده ام
کی آید آن برم ، اگر از من کنار نیست
من پافشاری ام بر آن یار محکم است
یارس که هیچ بهر منش ، پا فشار نیست
هرکس به عشق حق،قدمی عمر خود نرفت
رزق از خدا خورد،مگرش زهر مار نیست
پابند عشق باش ، که جانـت بِـدر بری
از نار حق ،که سختـر از آن شرار نیست
هر کس ریاضتی بکشید از برای عشق
آیا مگـر قیامـتش او رستگار نیست
ما را نظر به عشق بود و بر درستی اش
از ما نظر به مردم بی بند و بار نیست
از عشق آن اگر به مـزارم بـیاورند
آن گُلشنـس ،برای من آنجا مزار نیست
ما در دیار عشق ، قدم بـر نـهاده ایم
از ما یکی قدم به برون زآن دیار نیست
در راه عشق،گر که به پا شد تصادفی
آنجـا مگـر به مشیـّت کردگار نیست
در آن حساب دفتر ما گر درستی است
آنجا مگر به دفتـر ما افتخار نیست
عشقـس دلیل ما و ره آن خدای ما
اما مجسماً یکیـش یا هـزار نیست
از پایگاه عشق ، حسن بهتـرش بگو
چون بهتـری زِ پایگهـش ، یادگار نیست
٭٭٭
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 30 اردیبهشت 1401 14:42
سلام ودرود
حسن مصطفایی دهنوی 31 اردیبهشت 1401 07:52
سلام و درود
سپاس از حضور پر مهرتان
سربلند و پاینده باشید
خداوند شاعر را رحمت فرماید الهی آمین