آمد به بَـرم باد صـبا از بدن تو
بویی به مشامم رسد از پیرُهَن تو
بر آرزوی زُلف تو شبها همه تا صبح
مشکین نِـگرم زلف شکن در شکن تو
٭٭٭
ما بر در دربار تو و خونـجگر تو
ورزیـده ی دنیـا شـده و در بـدر تو
هرفرد که با خون جگر، نان تو را خورد
خوشبخت و نکـو نام شود از هنر تو
٭٭٭
شـادم من از آدم نیکـو سِـیَـر تو
نوبخـت و نـکو نام شـود از اثـر تو
ثابت بشناسـد همه آیات تو را آن
گر او بکُشند و غوطه ور و دربدر تو
٭٭٭
آمد به دلـم رایحـه آن سخن تو
چون نافه ی آن آهوی مشکین خُـتن تو
صدها سخن آمد به برون از دهن من
تا بشنوم آن صحبت دُرج دهن تو
٭٭٭
فـریاد از این آدمـیِ ، خـیره سر تـو
نشـنا خـته اسـت آن خـبر معتبر تو
جـاری نشناسد اثـر صـحبت قـرآن
غـافـل شده از مرگـ و زِ زنگ خطـر تو
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 02 امرداد 1401 23:28
درود و سلام موفق و مانا باشید
حسن مصطفایی دهنوی 04 امرداد 1401 07:09
درود ها
نظر لطف شماست
سربلند و پیروز باشید