رویای دلآویز شبم ، یادِ تو افتاد
امشب ، غزل آغوش اَمرداد تو افتاد
از دورترین فاصله ها ، سیب حضورت
در مخملی از خاطره ی شاد تو افتاد
از قامت رعنای تو صد فتنه بپا شد
بر کوچه ی دل ، سایه ی شمشاد تو افتاد
ای طرح نگاه تو پر از وسوسه ی عشق
تا تیشه ، کف حضرت فرهاد تو افتاد ،
بر پای دلم ، دام نهادی و ندیدی
آهوی دلم ، در کف صیاد تو افتاد ؟
عشق آمد و از چشم تو افسونگری آموخت
در خرمن دل ، آتش بیداد تو افتاد
در ناب ترین لحظه ی بی طاقتی عشق
خاکستر دل ، در گذر باد تو افتاد
من "یاس" ترین وسوسه ی سیب "خیال "م
وقتی گذرم بر غزل آباد تو افتاد
محمد جوکار "یاس خیال" 1395.07.10
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 6
حمیدرضا عبدلی 27 مهر 1395 14:07
با سلام استاد بزرگوار بسیار عالی
محمد جوکار 29 مهر 1395 01:41
همیشه درود و سپاس بر حضور همواره مهربانت
محمدعلی ساکی 30 مهر 1395 00:17
برپای دلم دام نهادی و ندیدی
آهوی دلم در کف صیاد تو افتاد
پاینده باشی
ودرودتان
محمد جوکار 30 مهر 1395 01:40
درودها همتبار گرانقدرم جناب ساکی
خرسندم از حضور ارزشمندتان در کلبه ی احساسم
مهرتان ماندگار
حسن کریمی 01 آبان 1395 01:02
درودبر شما جناب جوکار گرامی غزلی نغز وشیواست پاینده باشید