کلافه میشوم گاهی ، میان بغض لبریزم
کدامین تاول دل را ، به تقدیرم بیاویزم ؟
رمان چشمهایت را ، که قبل از خواب می خوانم
بخود می پیچم و هی حلقه حلقه اشک میریزم
نمیدانم چرا وقتی ، تو را در خواب می بینم
نمیخواهم که از این خواب وهم آلوده برخیزم
خبر داری ، میان مثنوی ناز چشمانت
که مولاناترین شیدای شمس الحق تبریزم ؟
صدای ریزش خواهش ، که مانده در غزلهایم
پر است از ردپاهای تو در شعر تر انگیزم
و می دانی که من ، در جستجوی راز چشمانت
چو حلاجم ، که بر دار نگاهت ، حلق اویزم ؟
نفهمیدی ، که در پاییز نافرجام و تنهایی
همیشه پشت پرچین ، با خیال تو گلاویزم ؟
گمانم که خیال من ، پر است از یاس دلتنگی
که درگیر تو در انبوه اشک عصر پاییزم
و باید کوچ کرد از کوچه های خاطره ، اما
چگونه از طلسم راز چشمان تو بگریزم ؟
محمد جوکار "یاس خیال" 1396.11.05
https://telegram.me/yasekhial1
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
حمیدرضا عبدلی 18 اسفند 1396 18:28
بسیار عالی استاد
حسین حاجی آقا 19 اسفند 1396 08:27
افرین زیبا است چند روز پیش صفحه باز نشد از کانادا ؟ نگران شدم چرا ؟
مهناز نصیرپور 19 اسفند 1396 14:12
بسیار زیبا دست مریزاد
علی معصومی 27 اردیبهشت 1399 13:22
☆☆☆☆☆