عزت زیاد!
باید از این شهر بی گلخانه رفت
از حریم دشت بی پروانه رفت
مثل رودی خفته در دامان خاک
از کویر سرد این کاشانه رفت
خشکسالی ها امانم را برید!
باید از این باغ بی شادانه رفت
پلکهایم را چه سنگین کرده اند
باید از این جمع بی فرزانه رفت
رونق مستی نمی جوید کسی
باید از این بزم بی میخانه رفت
گندمم را چارپایان خورده اند
باید از این خرمن بی دانه رفت
همقطاران را بگو عزت زیاد!
باید از این شهرک بیگانه رفت
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 01 آذر 1400 10:04
سلام ودرود
خسرو فیضی 01 آذر 1400 13:45
. با درودم نیک
. استاد گرانمهر زیبا غزلی را مهمان اندیشه ی نابتان بودم
. چونان همیشه رقص گلواژه ها در اسارت کلک توانایتان
. استاد بزرگ بمانید تا بمانم . .
لیلا سعیدی 01 آذر 1400 14:22
استاد فیضی گرانقدر چشم حسودان و ساحره های شهر از شما دور
لیلا سعیدی 01 آذر 1400 14:21
استاد معصومی بزرگوار بنده ی حقیر معتقدم انیان های با ایمان قلبشان به وسعت دریاست و فه کسی حسد نمی ورزند تمام ساحره های شهر چشمانشان کور
امیر وحدتی 02 آذر 1400 00:20
استاد گرانقدر: از مجالست شما خوبان، لذتی بیکران نصیبمان میشود.
سوی کدامین سرا می روی؟
بی من و تنها به کجا می روی؟
باز کنم خانه خمار را
بی می و میخانه چرا می روی؟
کاظم قادری 04 آذر 1400 01:03
سلام ودرود و بسیار زیبا جناب معصومی