خاکستر
نشسته شعله آتش به پای خاکستر
فقط بخاطر چون و چرای خاکستر
فدای سوز دل پر شراره ای گردم
که خود زبانه کشد از ورای خاکستر
زبان سرخ و سر سبزه می شود روزی
پرند حادثه ای در سرای خاکستر
اجاق سرد زمان تا ابد نخواهد خفت
اگر بنا شده آتش برای خاکستر
دمی که دود دلی سرگرفته تا خورشید
زمین چه چاره کند جز بلای خاکستر
حکایت دل ما مرغ آتشین بالیست
که شعله ور شده از ماجرای خاکستر
به ضجه های زمین مهلتی مهیا نیست
مگر دوباره شود مبتلای خاکستر
◇◇◇
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 17 فروردین 1401 13:53
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
مروت خیری 17 فروردین 1401 22:13
درودها جناب معصومی زنده باشید
محمد مولوی 18 فروردین 1401 10:41