نبض اشتیاق
چندی ترانه می شوم و دم نمی زنم
حرف از وجود عالم و آدم نمی زنم
این خلسه را که حاصل ایام باور است
با خاطرات غیر تو بر هم نمی زنم
وقتی تمام پنجره ها سمت آرزوست
سنگی به سینه از سر ماتم نمی زنم
گاهی که رعشه می زنی ام با نبودت
حرف نگفته ای به خودم هم نمی زنم
خط گسل به مرز جنونم کشده است
دم از طلوع زلزله ی بم نمی زنم
وقتی خراب دیده سیلابی خود ام
خود را به آب چشمه زمزم نمی زنم
تا در رگ حیات دلم لانه کرده ای
جز نبض اشتیاق دمادم نمی زنم
♤♤♤
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 22 اسفند 1401 18:57
علی معصومی 12 امرداد 1402 18:17
پروانه آجورلو 22 اسفند 1401 23:12
درود
«تا در رگ حیات دلم لانه کرده ای
جز نبض اشتیاق دمادم نمی زنم»
کتایون رها 23 اسفند 1401 11:51
چندی ترانه می شوم و دم نمی زنم
حرف از وجود عالم و آدم نمی زنم !!!
استاد گرانمایه چگونه است که ترانه می شوی و دَم نمی زنی ؟؟
که اگر ترانه شوی در حافظه خلق بیادگار میمانی !!!
سلامی چو بوی خوش آشنایی
استاد و شاعر روشنایی چه خوب است که هستی و به جوهر عشق میسرایی
تندرستی و رستگاریت آرزوست
منوچهر کشاورز 25 اسفند 1401 20:57
باسلام و احترام .استاد بزگوار زیبا سروده اید .لذت بردم .دلنشین ،لطیف و تاثیر گذار است.برقرار باشید انشالله