نمی ماند
تو می روی و مرا جز غمی نمی ماند
برای زندگی ام عالمی نمی ماند
جهان من شده ای و به جز تو جانانه
به کوچه های دلم آدمی نمی ماند
به نای خسته دلانی که آیه ی دردند
برای زمزمه زیر و بمی نمی ماند
تمام بود و نبودم به تا مو بند است
که جز وصال تو بیش و کمی نمی ماند
میان جاذبه هایی که رو به روی منست
به غیر زلف تو پیچ و خمی نمی ماند
تو می روی و سحر با تو می رود انگار
به لاله زار دلم شبنمی نمی ماند
دوای درد منی... می روی ولی افسوس
برای روی زخم دلم مرهمی نمی ماند
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 11 اردیبهشت 1402 09:56
درود و سلام موفق و مانا باشید
علی معصومی 12 امرداد 1402 12:10
حسن مصطفایی دهنوی 12 اردیبهشت 1402 06:41
درود ها استاد معصومی
بسیار عالی است