نصیبم کرد
قرار از دل گرفت و بیقراری را نصیبم کرد
شب و هذیانی و چشم انتظاری را نصیبم کرد
اگرچه خوشه خوشه یاسمن بر شانه میریزد
پر از اندوه و حسرت کوله باری را نصیبم کرد
خدا عزت دهد چشمان مست ناز داری که
شرار از شوکران پر عیاری را نصیبم مرد
به پشت پلک هایش مهره مار است می دانم
که با افسونگری هایش خماری را نصیبم کرد
خدای معبد چشمان هندوی پر از خوابش
مرادم را نداد و سهم خواری را نصیبم کرد
صبوری کردم اما صبر هم اندازه ای دارد!
نشد درمان درد و زخم کاری را نصیبم کرد
تمام هستی ام را خاک راهش کرده ام اما
نمی دانی چه روز و روزگاری را نصیبم کرد
♤♤♤
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 13 آذر 1402 13:42
درود بر شما
مریم نصیری 13 آذر 1402 16:14
درود بسیار زیبا ????????
سیاوش دریابار 14 آذر 1402 09:42
چکمه چرکی
وقتی اومد
با خودش گِل اورد
چکمه چرکی
بجاش گل ها رو برد
.......
سلام
سرودهتان زیبا بود
مانا باشید