گذشت
دیده بر هم زدم و فرصت ایام گذشت
شب و روزم به سر بازی اوهام گذشت
در دلم مانده که از نوش لبش نوش کنم
چه بگویم که سر لحظه اقدام گذشت
کلبه ام غرق تمنای بهار است ذریغ
آفتاب نظر از گوشه این بام گذشت
چه بلایی به سر ثانبه ها آمده که
مهلت عقربه آهسته و آرام گذشت
خوار و شرمنده ام از عمر گرانی که چرا
عاقبت در طلب وعده و پیغام گذشت
خبر از آمدن و گردش جامم بدهید
پیش از آنی که بگویند سر شام گذشت
منم آن رفته به داری که سحرگاه جنون
از بد و خوب جهان بر سر اعدام گذشت
♤♤♤
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 29 بهمن 1402 15:46
.مانا باشید و شاعر