آمده ام
بی واهمه
درهجوم تیرگی شب
وکابوس های شبانه
به پیشوازم بیا
توجه نکن
به هم خوردن دوخط موازی
این بازیست که باران را به چشمان من بیاورد
فرصتی نیست
چاره ای به جز دل کندن نیست
دلم که میگیرد
کودکی ام را درصندوقچه ی مادربزرگ حبس میکنم
خوب میدانم، زندگی
سوءتفاهمی بیش نیست
زیستن در تردید بن بست های فرداست
می دانم ، آمدنت
هرفصل وماه را تمام میکند و
واژه ها درمیدان ذهن من به رقص در می آیند
آمده ام ، بی واهمه
به پیشوازم بیا
برایم ، تنها
پنجره ی باش
حتی
اگر به هیچ سمتی باز نشوی !
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 9
طارق خراسانی 07 خرداد 1394 01:20
به پیشوازم بیا
برایم ، تنها
پنجره ی باش
حتی
اگر به هیچ سمتی باز نشوی !
خیلی کم از اشعار نو و سپید لذت می برم
این شعر شما بسیار زیباست
در پناه خدا
کمال حسینیان 07 خرداد 1394 13:34
درودتان باد بانو چالکی عزیز
و شاعرانگی تان مدام
علی اصغر اقتداری 07 خرداد 1394 19:04
درود بر شما
شعر زیبایی بود البته می توانستید قسمت اول را که در پایان هم آورده اید خذف کنید
احمد الماسی 08 خرداد 1394 08:29
دلم که میگیرد
کودکی ام را درصندوقچه ی مادربزرگ حبس میکنم
خوب میدانم، زندگی
سوءتفاهمی بیش نیست
دروود بانو مهناز گرامی
بسیار زیباست
کرم عرب عامری 09 خرداد 1394 00:52
آفرین گرامی
دارید بوادی گونه ی دیگر بودن میروید همینجاست که هنر اتفاق میفتد بدون هیچ قیدوبندی
آفرین
دادا بیلوردی 09 خرداد 1394 10:39
درود بانو
منوچهر منوچهری(بیدل) 10 خرداد 1394 12:45
سلام بانو همیشه زیبا میسرائید درود بر شما منو ببخشید نبودم که نظر بدم درودتان باد
کریم لقمانی سروستانی 10 خرداد 1394 19:37
سلام بربزرگ بانوی قلل سرکش
خانم چالاکی گرامی
درودبرشما
بسیار بسیار زیبا ودلنواز
لذت بردم
شادزی
امیرحسام زمانیان 04 شهریور 1399 12:56
هزاران درود
زیبا و دلنشین سرودید
مانا باشید