نوشته های ادبی لیلا سعیدی
*سرشلوغ ترین شاعر ِ شهر کسی ست که از هر تار موی ِ معشوقش شعری مجزا می سراید نه کسی که صرفا به یک گیسوی بافته شده بسنده می کند* ...
ادامه نوشتهکاش آدمها زود به یاد می آوردند که دوست داشتن را “جایی” جا گذاشته اند ❤️عشق❤️ «تصمیم مهمی ست مثل تصمیم کبری» ...
ادامه نوشتهتا میتوان در گردی ِ چشمان ِ آبی ات بزیست عقل حکم می کند سیاره ی زمین را دیگر احتیاج نیست
ادامه نوشتهگاه می شود به جای دریا در دوست داشتن ِ تو غرق شد... اینجا دیگر “دریا” نامرد نیست نامرد “تویی “ که دل من را می بری...
ادامه نوشتهاز من نه دل بندم از انگشتان ِ دستم بپرس عشق چیست؟! که هر روز صبح شعری می شوند روی کاغذ برای دوست داشتن ِتو
ادامه نوشتهاگر پل صراط به دوست داشتن ِ تو بند بود حتم داشتم که عبور خواهم کرد جایی که عشق باشد آنجا خبری از مجازات نیست
ادامه نوشتهدست بالای دست بسیار است مثل من در دوست داشتن ِ تو
ادامه نوشتهدستت را بکش روی پیشانی ام جانا این دمای بالای بدنم معنایش همان است که می گویند برای کسی بمیر که برایت تب کند
ادامه نوشتهیک قاب ِ دو نفره درون ِ خیالم خالی ست.
ادامه نوشتهمیدانی گوش ِ قاصدک را کر کرده ام تا از تو خبری آورد؟!
ادامه نوشتهبه مو میرسد اما پاره نمی شود داشتن ِ ( ط ) را می گویم #لیلا_سعیدی
ادامه نوشتهاو به نان ِشبش محتاج است من به آغوش ِ (ط)
ادامه نوشتهتو تنها کَس زندگی منی جانا بگو چشمانشان را بر تو درویش کنند
ادامه نوشتهبا ماه میانه ای داری که اینگونه دل می بری؟!
ادامه نوشته«هگولس» اگر می دانست دقیقه های بی معشوق چه قدر تلخ می گذرند هرگز دست به اختراع ساعت نمیزد!!
ادامه نوشته(ط) فریضه ی واجب ِ هر روز منی مثل نماز
ادامه نوشتهسرسره رو میخوام چیکار؟ وقتی میتونم تو آغوش ِ (ط) سُر بخورم!؟
ادامه نوشتهکلید ِ اتاقم پشت در است اگر روزی دلت هوس ِ «یک دوستت دارم ِ»ساده کرد من منتظرت هستم
ادامه نوشتهفقط حافظ از حال ِ دل من با خبر است ای جانا! یلدا بدون تو برایم بلندترین شب سال که چه عرض کنم اصلا شب نیست ؛سیاهی ست...
ادامه نوشتهدفترم پر از واژه های عاشقانه ای ست که شب ها برای تو می نویسم ولی نمیدانم چرا به واژه ی “آغوش” که می رسد چراغ مطالعه ی میزَم هم خسته می شود؟! شاید چراغ هم می داند راز ِ تنهایی های شبانه ی مرا.......
ادامه نوشته