نوشته های ادبی محمد مولوی
ما هم امروز هوسی کردیم برویم محله ی قدیمی مون ، هی یادش بخیر خیابان شاه آباد حالا شده خیابان جمهوری اسلامی دنبال کتاب فروشی بودم که سالها ازشون خرید می کردم . از دوست خوبمان ممنونم مرا هم بیاد آورد ام...
ادامه نوشتهیکی بود با الکل تیمم کرد در قنوت اش ، قنا عذاب النار یادش رفت رفته بود به روکوع نا گاه به سجده فرو رفت از سجده که برخاست دید نماز اش رو به قضا رفت الکل که حرام بود ، حلال کرد در آخر نماز اش به ...
ادامه نوشتهچشم اگر داری تو کورانه میا ورنداری چشم، دستآور عصا آن عصای حَزم و استدلال را چون نداری دید، میکن پیشوا ور عصای حزم و استدلال نیست بی عصاکش بر سر هر ره مایست گام از آن سان نه، که نابینا نهد ...
ادامه نوشتهامشب : کمی حالم خوب نبود می دونید که وقتی آدم از زادگاهش می خواهد برود حس غریبی دارد گفتم دو تا آرامبخش بخورم شاید ... کل مسیر را بخوابم ! سه ردیف جلو تر از ما صندلی هایش پر از فرشته بود یک ریز حرف م...
ادامه نوشتهاز زبان مورچه ی خانگی: کاملن طنز است :D یه روز یه مورچه داشت از لبه ی کابینت می آمد بالا شنید که یه زن و شوهری از او دارند غیبت می کنند ، ایستاد و گوش داد تا ببیند چه می گویند اول خانومه با خودش حر...
ادامه نوشته********** گربه: صبح با صدای بچه گربه هایی که سراز دیوار همسایه به حیاط خانه شان سرک کشیده بودند و مادرشان را فریاد می زدند بیدار شد . رفت به طرف صدا دید چهار تا بچه گربه و چهار جفت چشم به او نگاه می...
ادامه نوشتهپیرم و شعر می گویم اما نمی توانم بنویسَمِشان استاد شهریار شهریارا : عشق من درکت می کنم حست می کنم می فهمت منم هنوز بوسه ای که او بر جانم نواخته را هنوز بر دوش می کشم حس می کنم در فکرم در خیالم ...
ادامه نوشتهپسر بچه ای که لکنت زبان داشت ! نتوانست هرگز حرف دلش را بزند هشت سالم بود امروز می گویند کودک پیش فعال ! خانه ای داشتیم باغ ، با پانزده اتاق و هشتی و چندین انبار آذوقه پدر بزرگ ام کشاورزی وسیعی داشت...
ادامه نوشتهچوپان و گوسفند روزی چوپانی ، در میان نی زدن هایش ... در فکر گوسفندانش بود ! همچنان که نی می نواخت با خودش هم حرف می زد و می گفت : گوسفندان عزیزم بچرید و فربه بشوید .. روزی قصابی شما را سلاخی می کن...
ادامه نوشتهکودک کار: تو به چه خیره شده ای ای پسرک ! نگاهت التماس نیست حقیرانه نیست از شکایت نیست غمی در چشمانت است که من خوب می شناسم ! و اما آرام تکیه داده ای بر اریکه قدرتت خیالت را پرواز داده ای به...
ادامه نوشتهحق و حد محبت زندگی ما مثل یک دفتر سفیداست . دوران زندگی هر کس به کتابی میماند که خودش بنویسد یا دیگران خط خطی اش کنند . همه ما کتاب زندگی دیگران راخواندیم. هر کسی از کتابی که میخواند یک برداشتی میکن...
ادامه نوشتهسلام دوست من نمی دانم ... باز این نمی دانم باز آمد وسط ... یک حسی دارم تو را نمی دانم چه حسی نسبت به من داری مهم نیست برایم ...ولی این را بدان که انگار صدایت را می شنوم حست می کنم یادت در زندگیم ج...
ادامه نوشتهیک شب یک خاطره:1 در هفت سالگی فرزندم با یک سرما خوردگی که به سراغش آمد دچار دیابت نوع یک شد. از دکترش پرسیدم اگر زودتر متوجه شده بودم می شد جلوگیری کرد گفت نخیر این یک حمله بیماری !! بود از شش ماه پ...
ادامه نوشتهفرق بین دو آسیابان ! شبی دانشمندی در راه ... گذرش افتاد به آسیابی ؛ بعد از مختصر غذایی که خوردن ، آسیابان گفت : امشب بارش خواهد بود ! دانشمند محترم بفرمود : نخیر امشب بارش نخواهد بود ، و در ادامه ی س...
ادامه نوشتهاصطلاح ” ساختن پارکینگ دوچرخه” نورسکوت پارکینسون، مورخ و نویسنده انگلیسی در سال ۱۹۵۷ «اصل پیشپاافتادگی» یا «قانون علاقه به چرندیات» را مطرح کرد. او متوجه شد مردم به موضوعات مبتذل و پیشپاافتاده ارز...
ادامه نوشتهخلیل جوادی (زاده ۱۳۴۳ در زنجان) شاعر، ترانهسرا و طنزپرداز ایرانی است. آثار او در زمینه شعر طنز و ترانه منتشر شدهاست و مضمون بیشتر اشعار او در زمینه اجتماعی است. جوادی با اثری طنز و انتقادی که «محک...
ادامه نوشتهاز اول سیگاری بودم: سیگار کشیدن من شده هوی همسرم مردی که با خودش حرف می زد ، وای به روزهاییکه هوا هم ابری باشد آقا تو که سیگاری بودی چرا روز خواستگاری گفتی سیگار نمی کشم ! خب دوستش داشتم می خواس...
ادامه نوشتهواکنش زِمِلوایس : کنایهای است از گرایش به ردکردن شواهد یا دانش جدیدی که با قواعد شناختهشده و عقاید روزگار مطابقت ندارد. نام آن از داستان زندگی ایگناتس زِمِلوایس، پزشک مجار، گرفته شدهاست که در...
ادامه نوشتهدر سرزمین های اسلامی و به خصوص ایران اولین باری که عزاداری برای امام سوم شیعیان مرسوم شد در سالگشت حادثه عاشورا در زمان حکومت خاندان آل بویه بود، آل بویه از خاندان اصیل ایرانی و شیعی مذهب ساکن منطقه د...
ادامه نوشتهپاییز زیباست پاییز با مهر می آید اما کی می دونه ؟ غم انگیزترین غروب ها ، غروب پاییزه . حتی... دلگیرتر از تمام غروب های عصر جمعه های سال #محمد_مولوی...
ادامه نوشته