نوشته های ادبی احمد آذرکمان
نمی دانم چرا آن قدر که خواندنِ تنها نامه ات برایم ذوق دارد ، دیدنت ندارد . همان نامه ای که سی و یک سال پیش برایم نوشتی . همان نامه ای که تویِ حیاط هایِ «مسجدشاه» به من دادی . عصر یک پنج شنبه بود . هم...
ادامه نوشتهنگاهی به یک هایکو برفِ کنارِ دَر سوراخِ پیشاب . 『؟』 نوع نگاه از درون به بیرون است . ما در این هایکو با دو روزن سر و کار داریم که به ترتیب گشوده می شوند . روزنی که ابتدا از گشوده شدن در به وجود آمده ا...
ادامه نوشتهمن به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم . 『مولوی』 ✓ گویا مصراع دوم یک توضیح اضافه است در مورد جمعیتی که راوی را نالان کرده است ولی به نظر هیچ توضیحی اضافه نیست و می تواند به روشن تر ...
ادامه نوشتهجز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را 『حافظ』 ✓ عاشق در ابتدا هستی معشوق را در جمال وی خلاصه می کرده است . ✓ عاشق کم کم جسارت خرده گیری پیدا می کند ؛ او چیز بیش تر و ...
ادامه نوشتهباید بالشم را ببوسم که تو بر آن خوابیده ای باید انگشتانم را ببوسم که نوازشت کرده اند باید زبانم را ببوسم این را اما نمی توانم . 『؟』 ✓ در این قطعه صحبت از خودِ رابطه یِ تَنانه نیست بلکه صحبت از حال...
ادامه نوشتهمرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد میدارد که بربندید محملها . «حافظ» ✓ سخن از «جانان» نیست بلکه سخن از «منزل جانان» است . و سخن از عاشقی است که به «منزل جانان» رسیده ، و بار و محملش ...
ادامه نوشتهاین کوزه چو من ، عاشقِ زاری بودهست در بندِ سَرِ زُلفِ نگاری بودهست این دسته که بر گردنِ او میبینی دَستی ست که بر گردنِ یاری بودهست 『خیام』 ✓ گویا خیام یک وظیفه ی تازه بر کتف واژه ی کوزه...
ادامه نوشتهدر این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت 『حافظ』 ✓ گویا «راه مقصود» قبلا «آشکار» بوده است ، وگرنه «گم شدن راه مقصود» معنا ندارد . ✓ صحبت از دو عامل «غایب» است : الف ـ راه ...
ادامه نوشتهبیش از برادر کمتر از یک معشوق پشت تیغه یِ یَخ . 『؟』 ✓ این هایکو ، روایتی کوچک است در توصیفِ یک رابطه یِ تقریباً برزخ گونه . روایتی که ظاهراً راویِ آن باید زن باشد . ✓ صحبت از مردی است که پشت تیغه...
ادامه نوشتهالا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها 『حافظ』 راوی در این بیت اشاره ی مستقیمی به شراب ندارد و ما به «واسطه» ی ساقی و جام به شراب خواهی راوی پی می بریم . چرا را...
ادامه نوشتهیابویِ بارکش پا سست می کند هنگامِ عبور از کشتزارِ شَبدَر 『؟』 ✓ سخن از تاثیرِ مکان است بر یک حرکت . حرکتی که روزمرّگی ها و وظایفِ یک یابو در آن مندرج است ؛ روزمرّگی ها و وظایفی که دیگر در هم ادغام...
ادامه نوشتهاسبی افسار شده ، برف در هر دو رِکاب 『بوسون』 ✓ اگر فرض را بر این بگذاریم که اسب یک جا ایستاده و بارش برف هم قطع شده است ما با یک تصویر تقریباً راکد روبه روییم ، اما اگر برف ، در حالت بارش و اسب ...
ادامه نوشتهگاهی بر پِهِن گاهی بر شکوفه یک مگس 『؟』 ✓ به نظر با یک نگاهِ بیرونی طرف هستیم ؛ صحبت از «حرکتِ» یک مگس است ، حرکتی که در آن شاید یک نوع سرگردانی و شاید هم یک نوع ولگردی مُندرج باشد . ✓ گویا نگاهِ ...
ادامه نوشتهبه می سجاده رنگین کن گرت پیرمغان گوید که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها 『حافظ』 فروید می گوید : «به هر آن چه نمی توانیم با پرواز کردن برسیم ، با لنگیدن باید رسید» . آیا در حکمِ پیرمغان هم چن...
ادامه نوشتهدُم به کله می کوبد و شقیقه اش دو شقّه می شود بی آن که بداند حلقه ی آتش را خواب دیده است عقرب عاشق 『حسین پناهی 』 ✓ این صدای راوی سوم شخص یا دانای کل است که حتی به «خوابِ» شخصیت داستان کوچکش نفوذ...
ادامه نوشتهآب باران دور چاه حیاط جمع شده بود . انگار اولین بار بود که چشمم به آن گلدان سیاه رنگ می افتاد . گلدان سیاه رنگی که یک گل کوچک آبی داشت . به گل کوچک آبی که نگاه کردم نفهمیدم چطور و چرا یک دفعه حیاط بزر...
ادامه نوشتهغروب کم کم داشت خفه می شد . کوچه را پیدا کردم . کوچه یِ در هم پیچیده ای بود . روی پِشکِل هایِ تازه جلو رفتم . زنی داشت بچه اش را شیر می داد ، بی آن که سینه اش را خوب پوشانده باشد . مگس هایِ سِمِج ب...
ادامه نوشتهآفتاب ، تازه نا پیدا کرده است که از پنجره ی آشپزخانه تو بیاید و من ، دوباره دارم برایت نامه می نویسم . نامه ی هفتاد و چندم است؟ نمی دانم . اما مطمئنم که قله ها باز هنوز برف دارند و قبرستان ها باز هنوز...
ادامه نوشتههنوز هم یک صبحِ برفیست و صدای فرو رفتنِ کفش در برف می آید . ولی فقط برف هست و گُلِ کفش هایِ زنانه . دوباره باید بنشینم و به سطلِ ماست نگاه کنم ؛ به قیماقِ لَت و پار شده اش . دوباره باید بنشینم و به ...
ادامه نوشته«من تک گویی های توام که از جهان متن تو بیرون افتاده ام.» هیچی نگو . گوش کن صدای شُره ی دوغاب اون بنای پیر می آد ... موزاییکای از هم وارفته ی حیاط خونه ی پدری ... دوباره پیش اون در چوبیِ قدیمی هم...
ادامه نوشته