نوشته های ادبی احمد آذرکمان

احمد آذرکمان

نامه

احمد 24/ 1 /1399 1 دیدگاه

نمی دانم چرا آن قدر که خواندنِ تنها نامه ات برایم ذوق دارد ، دیدنت ندارد . همان نامه ای که سی و یک سال پیش برایم نوشتی . همان نامه ای که تویِ حیاط هایِ «مسجدشاه» به من دادی . عصر یک پنج شنبه بود . هم...

ادامه نوشته
احمد آذرکمان

نگاهی به یک هایکو

احمد 24/ 1 /1399 0 دیدگاه

نگاهی به یک هایکو برفِ کنارِ دَر سوراخِ پیشاب . 『؟』 نوع نگاه از درون به بیرون است . ما در این هایکو با دو روزن سر و کار داریم که به ترتیب گشوده می شوند . روزنی که ابتدا از گشوده شدن در به وجود آمده ا...

ادامه نوشته
احمد آذرکمان

من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم . 『مولوی』 ✓ گویا مصراع دوم یک توضیح اضافه است در مورد جمعیتی که راوی را نالان کرده است ولی به نظر هیچ توضیحی اضافه نیست و می تواند به روشن تر ...

ادامه نوشته
احمد آذرکمان

جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را 『حافظ』 ✓ عاشق در ابتدا هستی معشوق را در جمال وی خلاصه می کرده است . ✓ عاشق کم کم جسارت خرده گیری پیدا می کند ؛ او چیز بیش تر و ...

ادامه نوشته
احمد آذرکمان

باید بالشم را ببوسم که تو بر آن خوابیده ای باید انگشتانم را ببوسم که نوازشت کرده اند باید زبانم را ببوسم این را اما نمی توانم . 『؟』 ✓ در این قطعه صحبت از خودِ رابطه یِ تَنانه نیست بلکه صحبت از حال...

ادامه نوشته
احمد آذرکمان

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها . «حافظ» ✓ سخن از «جانان» نیست بلکه سخن از «منزل جانان» است . و سخن از عاشقی است که به «منزل جانان» رسیده ، و بار و محملش ...

ادامه نوشته
احمد آذرکمان

این کوزه چو من ، عاشقِ زاری بوده‌ست در بندِ سَرِ زُلفِ نگاری بوده‌ست این دسته که بر گردنِ او می‌بینی دَستی ست که بر گردنِ یاری بوده‌ست 『خیام』 ✓ گویا خیام یک وظیفه ی تازه بر کتف واژه ی کوزه...

ادامه نوشته
احمد آذرکمان

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت 『حافظ』 ✓ گویا «راه مقصود» قبلا «آشکار» بوده است ، وگرنه «گم شدن راه مقصود» معنا ندارد . ✓ صحبت از دو عامل «غایب» است : الف ـ راه ...

ادامه نوشته
احمد آذرکمان

بیش از برادر کمتر از یک معشوق پشت تیغه یِ یَخ . 『؟』 ✓ این هایکو ، روایتی کوچک است در توصیفِ یک رابطه یِ تقریباً برزخ گونه . روایتی که ظاهراً راویِ آن باید زن باشد . ✓ صحبت از مردی است که پشت تیغه...

ادامه نوشته
احمد آذرکمان

الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها 『حافظ』 راوی در این بیت اشاره ی مستقیمی به شراب ندارد و ما به «واسطه» ی ساقی و جام به شراب خواهی راوی پی می بریم . چرا را...

ادامه نوشته
احمد آذرکمان

یابویِ بارکش پا سست می کند هنگامِ عبور از کشتزارِ شَبدَر 『؟』 ✓ سخن از تاثیرِ مکان است بر یک حرکت . حرکتی که روزمرّگی ها و وظایفِ یک یابو در آن مندرج است ؛ روزمرّگی ها و وظایفی که دیگر در هم ادغام...

ادامه نوشته
احمد آذرکمان

اسبی افسار شده ، برف در هر دو رِکاب 『بوسون』 ✓ اگر فرض را بر این بگذاریم که اسب یک جا ایستاده و بارش برف هم قطع شده است ما با یک تصویر تقریباً راکد روبه روییم ، اما اگر برف ، در حالت بارش و اسب ...

ادامه نوشته
احمد آذرکمان

گاهی بر پِهِن گاهی بر شکوفه یک مگس 『؟』 ✓ به نظر با یک نگاهِ بیرونی طرف هستیم ؛ صحبت از «حرکتِ» یک مگس است ، حرکتی که در آن شاید یک نوع سرگردانی و شاید هم یک نوع ولگردی مُندرج باشد . ✓ گویا نگاهِ ...

ادامه نوشته
احمد آذرکمان

به می سجاده رنگین کن گرت پیرمغان گوید که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها 『حافظ』 فروید می گوید : «به هر آن چه نمی توانیم با پرواز کردن برسیم ، با لنگیدن باید رسید» . آیا در حکمِ پیرمغان هم چن...

ادامه نوشته
احمد آذرکمان

دُم به کله می کوبد و شقیقه اش دو شقّه می شود بی آن که بداند حلقه ی آتش را خواب دیده است عقرب عاشق 『حسین پناهی 』 ✓ این صدای راوی سوم شخص یا دانای کل است که حتی به «خوابِ» شخصیت داستان کوچکش نفوذ...

ادامه نوشته
احمد آذرکمان

آب باران دور چاه حیاط جمع شده بود . انگار اولین بار بود که چشمم به آن گلدان سیاه رنگ می افتاد . گلدان سیاه رنگی که یک گل کوچک آبی داشت . به گل کوچک آبی که نگاه کردم نفهمیدم چطور و چرا یک دفعه حیاط بزر...

ادامه نوشته
احمد آذرکمان

غروب کم کم داشت خفه می شد . کوچه را پیدا کردم . کوچه یِ در هم پیچیده ای بود . روی پِشکِل هایِ تازه جلو رفتم . زنی داشت بچه اش را شیر می داد ، بی آن که سینه اش را خوب پوشانده باشد . مگس هایِ سِمِج ب...

ادامه نوشته
احمد آذرکمان

آفتاب ، تازه نا پیدا کرده است که از پنجره ی آشپزخانه تو بیاید و من ، دوباره دارم برایت نامه می نویسم . نامه ی هفتاد و چندم است؟ نمی دانم . اما مطمئنم که قله ها باز هنوز برف دارند و قبرستان ها باز هنوز...

ادامه نوشته
احمد آذرکمان

هنوز هم یک صبحِ برفیست و صدای فرو رفتنِ کفش در برف می آید . ولی فقط برف هست و گُلِ کفش هایِ زنانه . دوباره باید بنشینم و به سطلِ ماست نگاه کنم ؛ به قیماقِ لَت و پار شده اش . دوباره باید بنشینم و به ...

ادامه نوشته
احمد آذرکمان

«من تک گویی های توام که از جهان متن تو بیرون افتاده ام.» هیچی نگو . گوش کن صدای شُره ی دوغاب اون بنای پیر می آد ... موزاییکای  از هم وارفته ی حیاط خونه ی پدری ... دوباره پیش اون در چوبیِ قدیمی هم...

ادامه نوشته
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا