تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
ابراهیم جلالی نژاد

(رسم یلدا) شب یلدا و رسمِ خوب و شیرین به هر محفل بساطِ خوانِ رنگین بُوَد پِیکِ نشاط و شادی و شور بمـاند جاودان این " رسم و آئین" (نژاد – یلدای ۱۴۰۲) (خلاصه شعر شب یلدا سروده سال ۱۴۰۰ خودم)...

ادامه شعر
رسول چهارمحالی(ساقی عطشان)

«یلدا دختر ایران زمین » بار خود را  بسته  دارد  می رود دل شکسته خسته دارد  می رود این بهاری که کمی  عاشق   شده در  خزانش  عاشقی  لایق   شده بار خود  را  بسته  بر  عزم  سفر می رود   پاییز  تا  صبح ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف شب یلدا ای بچه‌های نازنین آمد شب یلدا در انتهای دلکش پاییز سرد ما فصل زمستان می رسد از راه در این شب با برف و باد و زوزه سوزآور سرما دریایی از شوق است این یلدا و هر خانه یک کشتی است و م...

ادامه شعر
شهریار  کاراندیش

شب یلدا شب فال است شب آجیل و احوال است    مبارک باشد این چله که مارا احسن الحال است شهریار کاراندیش شب یلدا مبارک ...

ادامه شعر
ابراهیم جلالی نژاد

بنام خدا « شب یلدا » بُلَنـدایِ شبـی در قلبِ تاریخ بنا بِنهاده رسمِ خوب و شیرین زآداب و رسوم پیشی گرفته به اعصارِ کهن ، دورانِ دیرین تَـنـیـده ریشه در فرهنگِ اقوام به سنت ها...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《فردای روشن》 باید به فردا چشم امیدی دگر داشت باید برای پر زدن ها بال و پر داشت باید به دور انداخت رنج و درد و غم را در این مسیر زندگانی همسفر داشت باید رها شد از شب تاریک و ظلمت فکر رهایی از شب...

ادامه شعر
عارفه  رحیمی جعفری

بی تو امشب ، در این خانه سراسر ماتم است بی تو امشب نه، از این پس اشک، همدرد غم است بی تو اما مادرِ کل البشر.... ، یا فاطمه... آن علی نه این علی با چاه هم پیمان شده است...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《گرداب》 چشمم شده بارانی حالم شده طوفانی دریا همه گرداب است ماهی شده قربانی در شام سیاه ما جز دیده ی گریان نیست هر دیده که می بینی غم دارد و بارانی چوپان شده یک گرگی ای وای بر این گله گرگی که ب...

ادامه شعر
بختیار خضری

ای همسفر روزهای رنگ بلوغ ای تلنبار هیچستان ما فاتح سکوهای باد وخزانیم درتقدیم سیمرغ ها درکرانه ساحل شلاق خورده از باد درتشویش خطوط نگاه درچینش سفره هایی به رنگ یاقوت دررقابت سنگین ستاره های شب یلدا بر...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《از خار تا گل》 در بیابان خار صحرا لاله ی گلزار شد لنگ کفش کهنه در صحرا رفیق و یار شد گر فروغ شمع سوزان ماه تابانی نشد نور سوسویی برای راه و شام تار شد از برای ماهیِ لب تشنه دریا زندگیست گر شود...

ادامه شعر
جواد امیرحسینی

شد خزان بستانِ پیغمبر، گلی پرپر شده ساقه‌یِ یاسی شکسته، باغِ او بی بر شده خون چکیده بر دَر و دیوارِ منزلگاهِ وحی شرحه شرحه، آیه‌ هایِ سوره‌یِ کوثر شده چادر و آتش، دَر و دیوار، بازویِ کبود شمع ها می...

ادامه شعر
ابراهیم جلالی نژاد

بنام خدا «غم مادر» شرم دیوار و روسیاهیِ در نقش زخم عمیق بر دلِ حیدر قلب های سوخته از آتش فتنه همگی ماتمی است در غمِ مادر (نژاد - آذرماه ۱۴۰۰) ------------------- السلام علیکِ یا فاطمة الزهرا ایام ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《آسمان ابری》 هوای آسمان دل شده ابری نمی بارد در این باغ خزان یک بلبل خوشخوان نمی خواند صدای زوزه می آید در این ویرانه ی جنگل چرا در بیشه روبه پُر شده شیری نمی زاید؟ چرا نفس هوای آدمی خونخوار و...

ادامه شعر
علی صفر  اکبری

بدیها را یادگرفتیم ، خوبی یادمان رفت زبان غرب آموختیم ، اصالت یادمان رفت جنگجویان را نگاه کردیم ، جبهه وجنگ یادمان رفت پای دشمن به منزل واکردیم ، عهدباشهیدان یادمان رفت فن های برسلی ها را یادگر...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《فریب》 با حقه و نیرنگ ما را خام کردید با وعده ی شیرین اسیر دام کردید کردید غارت بعد از آن این کاروان را ما را اسیر ظلمت این شام کردید گرگی شبان گله شد در روز روشن این گله را از ترس جانش رام ک...

ادامه شعر
علیرضا خسروی اصل

حیف ازان عمر من، پای کسانی گذشت جای حمایت ز ما ، از من یارَش گذشت حال دگر غم اثر ، بر دل ما نیکند چونکه هزاران بلا بعد اثر میکند دوست اگر دوستی پس حسدت چیست دوست؟ رویِ تورا یافتم دوست ماهم دوروست از ت...

ادامه شعر
سجاد اوسیانی

این غزل را من نوشتم تا شاید بخوانی تا کمی از حال قلب بی تاب من بدانی تمام این غزل را من به یاد تو سرودم من که می دانم شاید اتفاقی آن را بخوانی با این غزل می خواهم اعترافی کنم که تو شاید تا به ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《خانه ی تزویر》 در صورت دنیا که بجز مکر و ریا نیست در خانه ی تزویر و ریا عشق و صفا نیست هر جا که به منبر برود واعظ بی دین سجّاده دهد بوی ریا جای دعا نیست در کعبه به دنبال خدا می روی ای کور ای ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《رفیق شفیق》 رفیق عالم سختی به از برادر توست چنین رفیق شفیقی همیشه یاور توست اگر ز سنگ زمانه شکسته بال و پرت بدان که بال رفیقت بدون شک پَر توست عصای دست تو گردد به روز افتادن برای روز نداری یگان...

ادامه شعر
نصرت اله صفی زاده

چه بسیارند آنهایی، که از دنیای خود سیرند خوشا آنانکه می آیند و در گهواره می میرند

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا