- لیست اشعار
- قالب
- غزل
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
parisa fekri
در30 /02/ 1394 -
maryam zallaghi
در30 /02/ 1369 -
یاسر فرازیمقدم
در30 /02/ 1365 -
محمد مهدی نصرزاده
در30 /02/ 1389
یا رب بنگر تو حال زارم افسون شده است روزگارم هر کس که دوید بهر یاری آتش بزند من و خیالم چون او برسیدبارزویش من فکر خیال آرزویم هر جا که سخن ز عاشقی شد من در صف فرهاد و جنونم ذکر لب من در این جهان است...
ادامه شعرحماسه درد همیشه بر سر عهدی نبسته میمانم کتاب خاطره را نانوشته میخوانم میان جنگل شرجی به خوبی باران اسیر جاذبه های نسیم و گیلانم مرا به مرز جنون می بری برای چه سر چه داری از این روزگان ویلانم چگو...
ادامه شعرهرچند قلبم خفته در آغوشِ تنهاییست اما هنوز در سرِ من، شورِ شیداییست اینک بهارِ سبز من! بیشک به شوق تو پایانِ من، آغازِ بیحدِ شکوفاییست من کوه بودم با نگاه تو شکستم عشق! اما کنارت این شکستن هم ت...
ادامه شعر شده آشوب دل از ناز نگاهت،برگرد
تا ابد منتظرم، باز به جرات برگرد
خون دل می خورم از بی توییِ این خانه
دست بردار از این کوه لجاجت برگرد
ساحل غم شده ماوای دلم بی نفست
بسمه اللطیف ظلمت اگر چه حال بدم در نظر نمی آید نفس ز سینه تنگم به در نمی آید سکوت پیشه نمودم که هیچ فایِده از شکایتی که شده بی اثر نمی آید نشسته برف زمستان به سوز و شکی نیست که هیج گاه بهار از سفر...
ادامه شعرهر شب به شانه میزنی گیسوی خود را می گیرد از عطر تنت گل بوی خود را محو تماشای تو شد موجی که برخاست ساحل به قایق می زند پهلوی خود را در قعر چشمت جا نماز عشق باز است محراب باید خم کند زانوی خود را در ...
ادامه شعربا بوسه ای عطا کن جَنّاتِ این جهان را آن حسِّ بهجت افزای آغوشِ مهربان را حوری و حوضِ کوثر، تقدیمِ مفتِ مفتی زان لب عطا بفرما، صهبایِ اَرغوان را هرگز نمی فروشم، لعلِ لبی که نقد است به وعده های...
ادامه شعرنکبای نکبت را ببین گشته زعمرم خوشه چین باد صبا قهر است از این بستان گلفامم یقین این آسیای جان ستان در زیرچرخ خود مرا کرده است از جان سیر وتن از دست نامردش غمین دنیای دون با خیر و شر با سردی و گرمیّ ...
ادامه شعردر میان این سکوت بی دلیل از چه رو خواهی شوی همراه ما ما در این دنیای پر جورو ستم آواره ایم میروی با این قطار بی هدف آخرشرمعلوم نیست جا و مکان ما کجاذست این مسا فر ها که بین خسته اند از میا...
ادامه شعرمن به چشمانت خودم را تا زدم تا تورا دیدم ، خودم را جا زدم چون نگاهم خورد بر دنیای تو بر دل و دنیا پشت پا زدم صخره ای سنگین بودم پشت کوه آرزو آب به رحم آمد روانم کرد ، به دریا زدم روشنی های جهان...
ادامه شعرنبص صد زمستان خنده می زد سادگی در چشم های روشنش صد خیابان می پرید از انعکاس ساتنش روسری را بسته بود اما به زیر سایه اش جا نمی شد پرکلاغی طره های خرمنش فرصتی کوتاه و در پشت چراغ قرمزی دیده می شد...
ادامه شعرقربان گیسوانت پاسخ ده بر ندایم بابا فدای نامت پاسخ ده بر ندایم ای نور دیدگانم ای نطق در بیانم نشنیده ام کلامت پاسخ ده بر ندایم ای مانده زیر آواردلگیرم و عزادار کو پس که آن جوابت پاسخ ده بر ندایم ای گ...
ادامه شعریک نفر آمد تمام دردهایم را خرید دلفریبانه میان تار و پود من خزید مانده بودم در حصار تنگ آغوشهای خار تا که بادی آمد و در شاخه ی خشکم وزید تا به خود آمده بودم شده بود دنیایم عقل و دنیایم به یک لبخ...
ادامه شعرنای ارغنون جان فدای دلی که خون باشد به سر داری از جنون باشد از غم و رنج خود فزون باشد همدم نای ارغنون باشد شب نشین ترانه ها گردد قصه گوی بهانه ها گردد رونق آشیانه ها گردد جرعه ی جام لاله گون باشد ...
ادامه شعرمن پـرد ه نشین در میخا نـه عشقم من مست و خراب د ر میخا نه عشقم سا قی بــده شر ا بی تا یا ر من بـبـا ید سا قی بـــده شــرا بی تــا من بــنوشم یــکد م نــظــر بـنما بــر اتین دتل هزینم جا...
ادامه شعرز قیل و قال دنیا چون خسته گشتی به خلوت نشین ز دل بخوان شعری از دل چه گویند سخنها این مردمان از خیال همی گویند کلامی گر ببینی به آن ظاهر نظر دارد چشم کم بینان نشنود کلامی از دل غمگین پر دردی گر ن...
ادامه شعربوسیدمش و از کنج لبهایش گلی رویید شاید بهار زادهٔ همین بوسههاست غزاله غفارزاده
ادامه شعرمن آن باریکه آبم که افتادم به دریایی همان کوهی که شد پا گیر صحرایی گلی شاداب بودم در میان باغچه های عشق که از بخت بدم پژمرده ام در چشم شهلایی من از مجنون گرفتم درس عشق جاودانی را که خود ویران کنم ،...
ادامه شعرگریه کن ای جگر سوخته ، زار اشک ریز دل غم دیده ، هوار قلب این چرخه به درد آید کاش فلک بی سر و سامان شده هار هق هق و نوش می مست ز درد جمع مستان که ز حال تو قمار آسمان غافل از این بارش سیل سهم مردم ف...
ادامه شعرحوض ماهی اگرچه سرکشیدم جرعه خواهی نخواهی را کنون همراهی ام کن آخر این نیمه راهی را تو می آیی و سرفصل بهار تازه خواهی شد زمستان می برد با خود زغال روسیاهی را خودت گفتیکه فرداها خبرهای خوشی داری و...
ادامه شعر