تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
علی معصومی

از نفس صبح پگاه برگرد و برای دل من جلوه گری کن با نرگس مستانه دمی شور و شری کن من غرق نیازم تو ولی چشمه ی نازی امشب سخن از خاطره ماه و پری کن با سیب و اناری که صفا داده به باغت مهمان تماشاکده ی ...

ادامه شعر
علیرضا نقدی

شود فدای حسن ربنای این نوکر که گفت گردن من مامضای این نوکر اگر پرستش من داشت معرفت زیرا که مجتباست خدایش خدای این نوکر رویم و فخرفروشی کنیم اگر که شود غبار کفش حسن توتیای این نوکر شبیه حضرت قاسم شو...

ادامه شعر
علی معصومی

پنجره های شب یلدا (ذوقافتین) آه ای دل دیوانه هواخواه که هستی آشفته ویرانه ای از ماه که هستی در آن طرف از پنجره های شب یلدا آوازه ی کاشانه ی گه گاه که هستی یک شهر پر از خاطره با جوهر اشکی صد گوهر د...

ادامه شعر
جواد  مهدی پور

بسمه تعالی دل اگر می شود از آینه رویان غافل روزی آید که شود آینه ، از آن غافل چرخ ، چندی به مراد تو اگر می گردد نشو از حیله ی این مهره ی غلطان غافل شمعِ بی رشته ندیدم که کند قامت راست تا توانی ، نش...

ادامه شعر
الیاس  امیرحسنی

دیدم آن پری رو را در لباس یلدایی مثل گل شده زیبا در لباس یلدایی در لطافت و خوبی شهره ی خواص شهر ماه در رخش پیدا درلباس یلدایی بر دل من آتش زد با نگاه معصومش با دوچشم چون دریا در لباس یلدایی در کفش انا...

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

کاشک یارب که یک بار جواب میدادی * یا که با یک نظر از کار گره بگشادی ما که غیر تو نداریم دگر ملجائی * نظری کرده به این بنده ز آن درگاهی هر چه خواهی به کسی خواهی داد * ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه المهیمن بیابان وحشت زندگی اینجا به جز موج سرابی نیست، نیست در تمام این بیابان نیز آبی نیست، نیست در غبار تیره راه خویش را گم کرده ایم در بیابان ضلالت آفتابی نیست، نیست غرقه ی در ابتذالیم و بل...

ادامه شعر
افسانه مهدویان

می شود می شود روزی بیایی ، همدم و یارم شوی؟ سر بگیرد آشنایی و تو غمخوارم شوی؟ می شود گاهی برایم باز طنازی کنی؟ در تمام لحظه هامان تو هوادارم شوی؟ می شود تکیه کنم بر شانه ی مردانه ات ؟ سر به آغوشت...

ادامه شعر
علی پورحبیبی

در خلوت شبهای بی چراغم خیال روی تورا نقطه به نقطه بر چهار چوب سقف قاب می گیرم ودر وهم و خیال خود میگویم ........... ایا بعد از مرگم خیال روی تو بر من اشکی خواهد ریخت؟ شاید انروز بارانی بارید واز...

ادامه شعر
علی معصومی

عیسیا نفسان کوچه با پای غزال تو چمیدن دارد لاله در سایه لطف تو دمیدن دارد چاک پیراهن گل کار قضاوقدر است جامه از یوسف جانانه دریدن دارد نوش عیسی نفسان باد تماشای سحر شاخه مریم و اعجاز تو دیدن دارد ...

ادامه شعر
علیرضا نقدی

امروز ببین دنیا طوفان حسینی را بنیاد اباالفضل است انسان حسینی را از بس که وفاداری مجنون توییم عباس دیوانه بخوان ساقی مستان حسینی را هر کس که حسینی شد مجنون شود پس بر هر کس نتوانم داد عنوان حسینی را ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف دردمند دوری به دور از تو چنان نقش مانده بر آبم بیا که غم زده و دردمند و بی تابم شبی که دور شوم از تو تا به وقت سحر ز بیقراری و تشویش و غم نمی خوابم گذشت وقت زیادی و همچنان چشمم به روی ...

ادامه شعر
جواد  مهدی پور

بسمه تعالی دل اگر می شود از آینه رویان غافل روزی آید که شود آینه ، از آن غافل چرخ ، چندی به مراد تو اگر می گردد نشو از حیله ی این مهره ی غلطان غافل شمعِ بی رشته ندیدم که کند قامت راست تا توانی ، نش...

ادامه شعر
کاظم قادری

من بی تو در این شهر پر آشوب غریبم هر بی سر و پایی بنهد دام فریبم بر سفره ی عشق تو نشستم من و اما جز غم نشد از خوان تو هر وعده نصیبم در شهر چو می گشتی و می دیدمت از دور طوفانزده می شد لب دریای شکیبم ...

ادامه شعر
علیرضا نقدی

کلام روضه غارت رقیه خاتون‌ست و روضه‌های اسارت رقیه خاتون‌ست عجب چرا به اسارت گرفته‌ای او را؟ ببین مرد کنارت رقیه خاتون‌ست بگویمت شده آلوده چون که بازارش ملاک حق و حقیقت رقیه خاتون‌ست مقام حضرت زینب...

ادامه شعر
حسن محمودی

شاعر نیستم اما به شعر نامیم سعدی و حافظ و مولانا را حامیم شاعری هستم از خطه جنوب میسرایم شعر ازآن مردمان خوب مینویسم برایت از دوران جنگ از دلهای سوخته و سخت تنگ از دلاور مردی که در صحن نبرد سینه میکرد...

ادامه شعر
علی معصومی

خط پایانی این مرثیه ( در سوگ فاطمه زهرا ع) چه کنم بعد تو این بی سروسامانی را درد تنهایی و شب های پریشانی را ماه من وقت غروب تو و اوضاع سکوت سر کنم بی تو چسان عمر گران جانی را هر سحر عطر تو از پ...

ادامه شعر
اردشیر ظاهری بیرگانی

پشت پرچین دل" چیده ام این واژه های بیقرار پشت پرچین دلم حفره حفره زخمهای جایِ خار،پشت پرچین دلم این دل آواره ام در لابلای بوته ها درمانده شد تیر صیاد و مارهای نیش دار پشت پرچین دلم حرف حرف دفترم ...

ادامه شعر
علی معصومی

یغمایی دل آنان که عشق را به تماشا کشیده اند پای جنون به ساحت لیلا کشیده اند از بسکه آیه میچکد از سینه هایشان وحی از ترانه بر سر دنیا کشیده اند پیشانی بلد و تب و تاب غمزه را در گوشه های ابروی زیبا ک...

ادامه شعر
مهدی فصیحی رامندی

امواج سوی ساحل هر رهگذر بس است خود شمع باش، راه بلا بی‌ثمر بس است این چشم باز را که نیازی به شمع نیست یک خضرِ هوشیار مرا روی سر بس است گر شمع در محافلِ ما نیست غم مخور یک آه و سوز و اشک روان در سحر ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا