- لیست اشعار
- قالب
- غزل
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
ایرج قبادی
در09 /02/ 1341 -
Moslem Ahangari
در09 /02/ 1399
چه کس جز تو مداوا میکند حال خرابم را چه دردی میکشم بی تو، بیا کم کن عذابم را شده اسباب زحمت اشکهای بی سرانجامم بیا و لااقل با خود ببر چشمِ پر آبم را دل از من بردهای و باز هم از من طلب کاری تو ر...
ادامه شعر«نمی خواهم» بهاری رنگ آن باشد زمستانی نمی خواهم شود نفس هوا یک گرگ خونخواری نمی خواهم اگر رنج و غم دوران نشیند بر دل طفلی برای این دل رنجور خود شادی نمی خواهم اگر باغی بروید جای گل ، در آن خس ...
ادامه شعرمی نویسم شعــــــر های تازه تر از عشق تو تا که با بـــرق دوچشمان تو تیمارت شوم عهــــــد بستم بادلم تا که به دستـــت آورم گر توترکم کرده باشی سخت بیمارت شوم #افسانه_ضیایی_جویباری ...
ادامه شعرمیدانم خوب میدانی،که میدانم تو خوب میدانی انکه پریشانم ، تو انی ،و خوب می دانم ، تو با شکستن دیگران در اوج باشی با غرور ،از انی، که تو را پریشان است رو برمی گردانی ،...
ادامه شعر. شــب ڪــه مــی شــود بــرای ســتــاره ها از دوســت داشــتــنــت مــی گــویــم بــرای مــاه از آرامــش دلــت مــی گــویــمــ بــرای شــب از چــشــمــهایــت مــی گــویــمــ شـ...
ادامه شعر«عالم ویرانه» دوش دیدم عالمی ویرانه بود روبهی مکّار در این خانه بود جان اسیر دیو جان گردیده بود خانه خالی از گل و پروانه بود ناز لیلی را خریداری نبود عشق مجنون قصّه و افسانه بود عالم مستی خر...
ادامه شعراشک باید ریخت این پهنای ِ دنیا را دور باید زد غمِ فردای دنیا را من به دنیای ِ خودم آوردَمَت امّا تازه فهمیدم خودم معنای ِ دنیا را ای دِل ِ مادر ! تحمّل کن کمی با صبر دردها و بدبیاری های ِ دنی...
ادامه شعرتاراج برده چشمهایش صد غزل را پایین کشیده بوسهاش نرخِ عسل را از دیده رفت و از دلم اما نرفت او... تغییر داده عشق او ضربالمثل را قرنیست جنگی نابرابر در گرفته... چشمان او، دل، برده او بیشک جدل را...
ادامه شعربسمه اللطیف مهر و خرد ای غنچهای که چاک گریبان دریده ای با ناز خود به عرصه دوران رسیدهای زیباتر از شکوفهای از بس لطیفی و از لطف چون تجلی صبح سپیدهای در وصف تو اگر بنویسم بدین سیاق می زاید از دل...
ادامه شعرهی هی دنیای تماشا گردیدی چه برسرما آمد چه دنیایی داشتیم چه گونه گذشت حیف که قدرعافیت نداشیم پنداشیتم همیشه جوان خواهیم ماند نداستیم که ورق عوض میشود شادی وسرور خندیدن روزی جرم میشود عاقبت بدست ...
ادامه شعر<<خوانشگر>> وقتی *تو* باشی شهرزادِ قصّهگوی شعر - آن لحظه مِیلم میرود از دل به سوی شعر تحریرِ ترصیع و جناس و سجع، زیبایند - فاشاست وقتی از لبت رازِ مگوی شعر ای خوانشت یادآورِ گلهای ...
ادامه شعردکتر امشب بهر دلم نسخه ارزان بنویس، گر که ارزان نـَبـُوَد رنج فراوان بنویس، دوقلم قرص مسکن بنویس بر دردم، باقی آنچه که ماند اشک چو باران بنویس،گوش وسر وسینه، درگیر درد و مرض ،تو ،بیا به...
ادامه شعر«آهِ نیمه شب» من از مرگ شقایق در کنار خار می ترسم من از رنگ سیاه آسمان تار می ترسم پریشان می شود حالم ز گرگ خفته ی جانم من از نفس هوایی می شود بیدار می ترسم نزن مطرب دلم خون است و جای رقص و شا...
ادامه شعرگیسو چلیپا نکن، حال پریشان شود لاله مجنون شود،شقایق حیران شود باد صبا بوی تو،پر کند دشت و دمن موسم گل شدی، فصل بهاران شود ابرو نازک نکن،طاقت غم نیست مرا اخم تو آخر کشد، شام غریبان شود گوشه ی چشمی ز...
ادامه شعرخوشا آن دم در این شهر نگاری داشتیم دل به دلبر دادیم و دل نو نواری داشتیم مینشستی بر سر کوی حبیب آن روزگار یاد باد آن روزگار، ما روزگاری داشتیم صحبت غم را نبود آن دم که بودی یار من خاطرت هست ک...
ادامه شعرشعرِ نابَم ای خدا مَعبودِ من رأَفَتی کن با دِلِ نابودِ من من به هِجرانَم نِگاهَم کُن خدا دِل نَسوزان ای همهِ مقصودِ من ناامیدم ای همهِ امیدِ من تو بِبَخشا نیکیِ معدودِ من خالِقم اِقبالِ ما را خ...
ادامه شعر«گذر زمان» نیک است که این چرخ زمان در گذر است شیرینی و تلخیِ جهان در گذر است هرگز نشد این سینه بگیرد آرام این آتش افتاده به جان در گذر است زخمی شده دل نگیرد آرام دَمی این حال پریش و نگران در ...
ادامه شعرعمر بگذشت و من از کرده ی خود ناشادم که چرا سر به ره ِ مهر بُتان بِنهادم یک دم از خواب و خور و کار جهان ناسودم غافل از خود بُدم و راز نهان نگشادم کاش می شد که به یک باره زمان برگردد قدرِ هر ثانیه اش...
ادامه شعرای عشق که در سینهی ما رازِ نهانی از حال کسی که شده دیوانه چه دانی از روزِ ازل خلق شدی تا دل ما را پیوسته به هر سو که بخواهی بکشانی اعضای تن ما شده آمیخته با تو هم چشم و سر و دست و دل و گوش و زبان...
ادامه شعرجوانی بود ومن ..؟ جوانی بود و من باهم غریبه در این دنیا که سرتاپا فریبه.؟ دقیقنا غافل از قانون هستی که بی اندیشه با پوچی ضریبه نفهمیدن ؛ نسجیدن ؛ ندیدن .؟ به چاه افتادن از چال عن قریبه مثال عاشقی...
ادامه شعر