تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
مهدی رستگاری

بسم الله الحی القیوم طوبی محبت تقدیم به محضر نورانی حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) بار دگر شب بر زمین ها سایه گسترد آرام شد غوغای این دنیای پردرد چون پاسی از شب رفت چشمم گشت بیدار جان در عبادت گوهر تس...

ادامه شعر
حافظ کریمی

روزگاری بود که انسان ها صفایی داشتند عهد و پیمانی که می بستند وفایی داشتند بچه ها در بچگی بودند و در حرف پدر دختران با دختران بودند و مردان با پسر روسری از بچگی بر دختران بود تاج...

ادامه شعر
محمد  عالمی

از روز اذل تو بوده ای ایمانم با عضق تو ز ند ه ا م مید ا نم دارم نفسی اگر مکنم از سر وجود دانم زتو با شد که خود میدانم هردم دلم از عالم خاکی بگرفت در وادی غم عش...

ادامه شعر
فرهاد  احمدیان

مانده ام با دلی غمگین ای جمع عاشقان خوشا قدم میزنی دوست در میان زائران چه کس داند آه دلی که جا مانده از راه نصیبم درد غریبی شده با دیده ای گریان به بوی خوش عطر خوبان دمی مدهوشم دلم اسیر تن و روحم...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف ماهرو به ناز آنچه آن ماهرو می کند مرا بیش مشتاق او می کند هر آن گاه کز پیش من رد شود دلم عشق را آرزو می کند زمانی که در من نظر می کند نگاهش مرا زیر و رو می کند چه خوش لمس دستش مرا بی ن...

ادامه شعر
کاظم قادری

مثل یک خط بلندی که تهش نا پیداست مطلع نیست کسی آخر دنیا که کجاست نقطه ی اول این خط به کجا خورد رقم عالمان منفعل از یافتن پاسخ راست گیتی آیینه ای از ذات خدای احد است خوب و زیباتر ازاین خلقت بی نقص ,...

ادامه شعر
مسعود بافقی زاده

غزل : معمّا 《 باز دلتنگت شدم 》 سرمشقِ املایِ تو بود این چنین دلبردن از من در الفبایِ تو بود مستعد بودم برایِ گفتنِ : 《عشقِ منی》 روز اول در سرشت ِ من تماشایِ تو بود ای ونوسِ روم ِ قدرتمند و ...

ادامه شعر
حافظ کریمی

عشق عجول است و تقدیر صبور رفاقت با تقدیر رهایی است ز گیر به دوستی بگیرید و عاشق نشید که عاشق شوید دائم هستید اسیر اسارت یقین بند و در بند شدن بِماند به قندان و قند بند شدن به دندانی باشدکه پشت ل...

ادامه شعر
حافظ کریمی

خداوندا تو رحمانی و ما هم بندگان تو ببخشا که نفهمیدیم حضور و امتحان تو همه مردود درگاهیم جوابها را غلط دادیم غلط ها را نگیر از ما که هستیم بندگان تو تومعبودی وماعبدی...

ادامه شعر
افسانه مهدویان

کاش میشد کاش میشد با تو می‌گشتم غروبی در جوانی زیر مهتاب قشنگ و از همه دور و نهانی عشق رویت بی شراب و باده مستم کرده بود مست مستم با خیالت در تمام زندگانی ساده می‌گویم که دل در بند عشقت شد اسیرت آن...

ادامه شعر
مهدی فصیحی رامندی

مرغِ آوا خوان بجوید لاله‌ها از خاک ما گشت لیلی، ردِّ مجنون را چرا از خاک ما؟ زندگی کردم بسی خاموش و ساکن، لیک دوست باد سازد گرد و طوفان‌ها به پا از خاک ما گرچه جامی از شرابی کهنه من را هیچ نیست مست ...

ادامه شعر
حافظ کریمی

سپاس از رحمت بی حد الطاف الهی دلم آرام گرفته از شکستن های گاهی دگر در دل به جز عشق خدا ساکن نگیرم برای جز خدا الفت نگیرم یا نمیرم خداوندا در این دنیا به انسانها چه گشته چرا هرکس...

ادامه شعر
مهدی فصیحی رامندی

زمانی هم جوان بودم که یوسف رخ نشانم داد اگر آمد ولی دیبایِ پیری بر سرم بُگشاد حمیمم عیب خاموشی مزن بر سروِ رعنایم بیابی هم سکوتی هم سکونی در خراب آباد خموشی، گر به یک آزارِ عالم شُکّه مانی دوست مداو...

ادامه شعر
محمد نیک روش

باز هم شب شد و من در تب و تابم بانو می دهد یاد تو بعد از تو...عذابم بانـو به خیالت بروی میکنم عادت؟ ابدا به خدا کورهٔ سـوزان و مذابم بانو باتوام نیست هراسی زِشبِ تیرهٔ درد بی تو پوچ و تهی ام مثل حبا...

ادامه شعر
سیدرضا موسوی راضی

کاش جنگ و قتل و بمباران به جایی گم شود گوشــه ایی آرام میگ و تایفون و فانتوم شود امن و آسایش شود با لحظه هامان همنوا شادمانی قسمت هـــر روزهء مردم شود گــــرچه بنماید محال اما به دل دارم امید آید آ...

ادامه شعر
شقایق رضازاده

خزیدن کنج آغوش تو با اصرار هم خوب ست که گاهی زندگی مانند یک سربار هم خوب ست نیاز هر بشر گاهی فرار از دین و آیین ست برای هر سری یک وقتهایی دار هم خوب ست شبیه زلزله هرشب دلم را زیر و رو کن که شبی را ص...

ادامه شعر
سیدرضا موسوی راضی

منم آهوی اسیری کـه بود در قفسی سر به دیوار بکوبم که به دادم برسی هرگزم دل نکنم سفره به بازار که خود واقف طنطنه و دمدمهء هـــــــر نفسی صبحدم گو ندمد هور زجولانگه شرق چهره بگشا که ببینند خلایق چه کس...

ادامه شعر
روح الله اسدی

‍ مثلا می شود از درد نگویم مه رو؟ ز سیاهی وشبی سرد نگویم مه رو که تنم سوخت در آتش و شراری مُبهم!! چو کِتابی شده ام طَرد نگویم مه رو و دلی عاشق و افسرده که حسرت دارد ز هَوس ها و غمی زرد نگویم مه رو ...

ادامه شعر
محمد  عالمی

با نا م تــو میشــود آغا ز بی نا م نــمیشــود آ غــا ز ای نام تو شود ورد زبانم در ر و ح و نتنـتم به ا ین زبانم ای شمع امیتد و هستی من ای روشنی ر ا ه و دلبستگی من ای خا لق...

ادامه شعر
محمد  عالمی

76 برف پیری بر سرم بنشست و مویم شد سپید ازچه رو چشما ن من آن با رگا هت را ند ید بارگاه تو بورآن کعبه آما ل عشق مولای من کی ببیند چشم من آن کعبهآمال را مولای من ای حسین جان فرصتی ده تا بیایم سوی...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا