کاش میشد
کاش میشد با تو میگشتم غروبی در جوانی
زیر مهتاب قشنگ و از همه دور و نهانی
عشق رویت بی شراب و باده مستم کرده بود
مست مستم با خیالت در تمام زندگانی
ساده میگویم که دل در بند عشقت شد اسیرت
آنهم عشقی که میان سینه دارم جاودانی
من ندیدم در جهان رویای شیرین در بهاران
چون گذشته عمر من دور از تو ، دائم در خزانی
رازهای عاشقی را مینویسم شب برایت
تا بدور از من همیشه حرف قلبم را بخوانی
1400/8/30
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 07 امرداد 1401 18:49
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
افسانه مهدویان 08 شهریور 1401 18:34
به مهر خواندید
افسانه مهدویان 10 خرداد 1402 12:24
ممنون از شما