تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
مهران قرجه داغی

پر از هوای تو که می شوم میان نوشته هایم قدم می زنم این واژگان هنوز آغشته به بوی توست.. بعد از رفتنت ابرها همیشه خاکستری اند و زیر سیگاری من شده قندان ِتهی… مهران قرجه داغی...

ادامه شعر
عیسی نصراللهی

_______________________ ‍ صبحگاهی را برایت یکنَفَس ترسیم خواهم کرد: همین دیروز بود انگار کیفِ رویِ دوش و _ ترسان_ ناظم از آن دورها،پایید: شیطنتهایِ من و شهرام و اکبر هیچ از یادم نمیکاهد تمام آن هیاه...

ادامه شعر
محسن جوزچی

درد دل میکنم با خودم با خودم حرف میزنم از این پس چه حرفهای بسیار دارم در گلویم و پر از فریاد سکوت است چه میشنود ،که میداند ،که گوش میکند ، پژواک عالم گیر سکوت غضبناک مرا که در گلویم فریاد میزند به میز...

ادامه شعر
محسن جوزچی

و چه زیباست سکوت در ورق خوردن ارباب ریا و دروغین گفتار ، و همه مدعیان ،که ندانسته به خود می‌بالند چاره ای نیست ، چو زبان باز کنی ، تا قیامت همه انگشت نمایت بکنند ۴/۶/۱۳۹۹...

ادامه شعر
بابک  قدمی واریانی

فصل زیبای پاییز هم تمام شد ولی به یادش سروده ام این شعر را: پاییز فصلی زیباست، که در نگاه و نگار ادیبانه شما رنگی به زردی فصلی به غم نشسته را ماند، پاییز هم عشق است، در این فصل نورسیده بعد از حرارت ز...

ادامه شعر
افسانه پنام

درد نـــبـودت کجـــا.... علـت رفتـــن کجـاست... مـن به تـماشـــای خویش عـلـت رفـتـــن بــــگـو... دیــده ی مــ.ـارا نِـــگـر خــون دل از آن چــکـد خــنده ی لـب را بــبیــن غرقه به خون گشته است دل به د...

ادامه شعر
مهران قرجه داغی

دلتنگم برای کسی که مدتهاست بی انکه باشد هر لحظه زندگی اش کرده ام ... ! من از حجم این بغض سنگین تا ضریح چشمانت مسافرم جانم را نذر نگاهت کردم شاید که معجزه ای باز کند دخیل تنهایی دلم را.. پنجشنبه دوم آذ...

ادامه شعر
محسن جوزچی

فریاد میکشم ، غوغای سرکشی درون ذهن و دلم داد میزند آری گریز نیست در اندوه جانفرا چون قفل بر لب است و سکوتی به هر زبان محسن جوزچی ۲۴/۹/۱۳۹۹...

ادامه شعر
محسن جوزچی

تقویمها را ورق زدم ا زصبح تا شام سالیانی است دراز هر چه من میکوشم هفته ها هفت روزند روز اول شنبه روز قتل است و عزا روز دیگر عرفه ،زار و گریان همگان روز دیگر مسموم ،یک نفر را کشتند روز دیگر «نه »بود ...

ادامه شعر
عیسی نصراللهی

منم پویان و ناپیدا زِ استثنایِ فرداها سرِ ترس و توحش یا قیامی بی فروغ از مهربانی ها زنی آبستنِ نوزاییِ خویش است دو مردِ جنگلی آورده اند اینک: نمادِ سالیانِ مردی و مردانگیشان را فتاده اسلحه لیکن زِ شهر...

ادامه شعر
محسن جوزچی

آن نهالی که بدیدم بکارند به خاک چون که در خاک بدیدم او را برد هوشی ز سرم ،مسخ او می‌گشتم لحظه ای چون همه او گاهگاهی همه من قصه باد و خزان ،برف کمی ابر بهار مشرق گرم زمین وزش باد به آن خشکی خاک آن ...

ادامه شعر
محسن جوزچی

دلم شکسته است ، مانند شیشه ای که به دیوار خرده است تکه و ریز و برنده و براق گشته اند یادم نمی‌رود ،دیگر نمیشود ذرات شیشه های دلم را که ذره شد ، با چسب مهربانی و آغوش باز عشق در هم بیازم و جامی دوباره ...

ادامه شعر
عیسی نصراللهی

بیا ای رفته در دامانِ تنهایی به پا کن عشقِ آزادِ پرستو را دوباره کوچه را روشن دوباره چاییِ آن روزِ اول را همان دستانِ گرمِ شوقِ دیدارِ نخستِ خاطراتِ خوبِ آسوده تو از ماهِ براُفتاده بر آیینه تو از خورش...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

سپیده دمان که تیغ نور دل سیاه ظلمت می دَرَد پگاه لبخند بر می آورد غنچه های خواب آلوده چشم می گشایند قطرات ژاله بر دامن برگ سُر می خورد می تابد و می تابد و به پائین می غلتد گوئی زمان پیوستن به خاک رسید...

ادامه شعر
محسن جوزچی

چقدر نزدیکم ،همچونان همسایه به یقین فاصله ام کمتر از یک نفس است آسمان دست مرا گاهی هم می‌فشارد چه لطیف صبحگاهان خورشید می‌تراود به منو جان مرا نوش دهد، با همان گرمایش بار...

ادامه شعر
محسن جوزچی

قرنی به تازگی به آخر راهش رسیده است سالی و قرن جدیدی که شنبه نوروزش سال هزار و چهارصد رسید و قرن جدید سالی به انتهای بلا ها که مردمش در بند سالی به انتخاب من و تو و قطع رابطه با هر نفس که خویشانند ...

ادامه شعر
کاظم قادری

باخودم اندیشه می کردم شبی این مرگ چیست؟ چیست این میراث باقی تا ابد چیست این فصل الختام زندگی چیست این سیال ساری درتن پیر وجوان زاده باهر زایشی دنبال آدمها دوان درمیان حجم تردید بد وخوبش اسیر مانده ب...

ادامه شعر
اکرم بهرامچی

مرا با خود ببر بانوی دشت ِ سرخ، که دلتنگم از این گردونه ی مکار هوایی سخت دلگیر است و غم اینجا مکرّر، دست و پا گیر است هوا سرد است و جمع ِ یاس ها و نرگس و آلاله ها هم سخت بیگانه اند مرا ب...

ادامه شعر
محسن جوزچی

سفر کردم در اعماق نادانی خود به پیچ نا اگاهی رسیدم به پرتگاه تعصب نزدیک میشدم به خواب و گیجی رسیدم تا دره های ندانم کاری بر شیب تند خواهش‌های هوسهای آتشین چه تند ایستادم به کوه تجربه چون نگاه کردم ،ر...

ادامه شعر
فاطمه امیدی

باران میبارید نرم نرمک در باغ و شتاب چشمه در عبورش از دشت چه تماشایی بود ********* نفس سرد نسیم روح و جان را چه مصفا میکرد با شمیم ملس عطر علف باد غوغا میکرد ********* جملگی جان و جهان واله و شیدا...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا