باران میبارید
نرم نرمک در باغ
و شتاب چشمه
در عبورش از دشت
چه تماشایی بود
*********
نفس سرد نسیم
روح و جان را چه مصفا میکرد
با شمیم ملس عطر علف
باد غوغا میکرد
*********
جملگی جان و جهان
واله و شیدا بود
بر تن نمزده خاک هنوز
رد پاهای خدا پیدا بود
**********
دشت ها نورانی
مملو از شمعدانی
آسمان پر ز کبوتر ها بود
***********
لاله پر درد نبود
بیشه دلسرد نبود
بر لب غنچه نوباوه گل
صحبت فردا بود
************
پلک هایم لرزید
باز سر زد خورشید
چلچله نغمه خود خواند و برفت
دیده برخاسته زان رویا بود
دیده برخاسته زان رویا بود
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 29 فروردین 1400 20:41
درود بر شما
فاطمه امیدی 03 اردیبهشت 1400 14:35
پاینده باشید