تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
رضا دهقانی نامور

تورا آورده بودم تو بگیری دستم ... نه خود پاتیل شوی من بگیرم دستت

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

روی میزی که روبروی من است نامه های اداره ام هستی توی  قلبی که در گلو دارم مثنوی های پاره ام هستی توی خودکار سبز جوهری ام کلماتی که دوست دارمشان در کنار تمام پنجــره ها میله هایی که می فشارمشان...

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

می‌چرخد این سفینه اگر دور افتاب  چرخیده‌ام به دور تو هر روز با شتاب حالا که چون زمین به مدار تو بسته‌ام پس افتاب باش و به تاریکی‌ام بتاب گفتی که اهل درد به دوزخ نمی‌روند دردی ببخش تا که نمانم در ای...

ادامه شعر
شکوفه دهقان

یه شب از یک ستاره روی دنیام یه قطره نور و کن سهم وجودم یه کاری کن من عاشق تر از این شم همه انگیزه ی بود و نبودم نمیدونم که باید چند سال و نمیدونم که باید چند روز و نمیدونم که باید چند جمعه بریزم...

ادامه شعر
سامان نظری

ای جانم نترس عاشق بمانش ز دنیا عاشقانی هیچ نماندش هرکس ز سویی پا بکار است به فکر یار دنیایی بماندش

ادامه شعر
فاضله هاشمی

بسم فلسطین زیتون ها خندانند قدر خاک را میدانند ساقه ها ریشه در آب دارند خداوند سر سفره مامهمان است فاضله هاشمی بی فاصله ...

ادامه شعر
سامان نظری

چو گذر کند زمان را عمر ما به تیغ بگیرد وای بروزی که تباهی نامه در دست بگیرد ز تو من دعا کنم یار چو هدایتی شوی باز نکند که بد کنی تا سر ما به زیر سرآغاز یک کلامیست پر ز معنا ریشه ای عمیق دارد ز کتا...

ادامه شعر
سروش اسکندری

تو به من گفتی تو را زخود برهانم یا نرهانم باکی نیس دانم تو مرا بازیچه خود بکنی یا نکنی شکی نیست تو به من گفتی : تو اگر غریبانه بروی آن سوی مرزها باز من تنها بمانم یا نمانم احساسی نیست تو چمدانت را بس...

ادامه شعر
شهریار جعفری منصور

کبوتر بودم دیگر پشیمان شدم دانه می شوم

ادامه شعر
سامان نظری

دلا بگذر که ما را عشق روا نیست درون سینه جای رقص ساز نیست دلا بگذر که عشق را جز سیاهی نباشد جای هیچ درد و تباهی دلا بگذر که هر زخمی چو سوزان که دردی همچو شمشیر هست و بران دلا بگذر که این بخت یار ...

ادامه شعر
سیدحسن نبی پور

انسانیت یعنی ایمان به خدا همیشه جاودان ××××××××× اشک از چشمانم سرازیر بغضم شکست از عشق دروغ ××××××××× عطر شب بو نمی رود مگر در روز ××××××××× غرق گشتم در آبی زلال چشمانت عشق تو دریاست ××××××××× کار مع...

ادامه شعر
عنایت کرمی

شعر و هنر کجا و درکِ منِ بینوا کجاست تصویرِ راست، زعاشق درد آشنا کجاست؟ با موج، رفیق و همراه شدن کار ناخداست از کافران مپرس، راه و رسم انبیا کجاست زر را ز زرگری بخر که بسی آزموده است دل را ز دلبری که ...

ادامه شعر
سامان نظری

ترس بیجا مانع رشد بشر گر توهم بر دلت شوم و تشر هر چه خواهی گر دلت غوغا شود بازیچه ی آن دست ناپیدا شود بر دلت محکم بزن دستی حکیم این توهم بر تو القائی عظیم گر توانستی بدان قالب شوی فارغ از علم های ...

ادامه شعر
سامان نظری

ای فلک ، روزی گر مهمان شوم رویت مرا هشیار کن روزی گر،اندر وجودم فهم این دنیا گرفت،هشیار کن من و این دنیا دو خطیم ، هر دو صاف و مقتدر هرکه بر آن دیگری کمر شکست،شیدا شده،هشیار کن من اگر بر روی او خمی ...

ادامه شعر
سامان نظری

ز جهانی که همه در سوی آن بد می‌کنند هرکه از زورش بدان،حق و ناحق میکنند ز جهانی که شود رتبه پناه هر کسی بوی تعفن بدهد هر خارزار هر کسی دل چه غمگین است چو بیند این خلق بازی بر گرفتند این خدا را که چه ...

ادامه شعر
نصرت اله صفی زاده

از باده ی ناباده ی بد مست،چشیدم ناخواسته از خواسته ام دست،کشیدم

ادامه شعر
علی مزینانی عسکری

آن جود و کرم محمد آمد از سوی خدای سرمد آمد نعمت به وجود او تمام است بنگر که صفای بی حد آمد از کوه حرا رسید ندایی امت به پناه احمد آمد ای عالمیان به هوش باشید آن خاتم دین ارشد آمد در ساحل جان ب...

ادامه شعر
سامان نظری

این نباشد هر یه برگی از درخت چون بیفتاد حکم او بودَست و بخت خیر ،اگر خالق بود هر کس امور این جهنم را چه سودش ما بدور ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《فصل سرد》 غزل بعد تو فصل دلم سرد و زمستانی شد غم شد همخانه ی دل دیده چو بارانی شد محفلی نیست که یادی ز تو در آن نشود دل من با غم و اندوه تو زندانی شد خنده پَر زد ز لبم باغ دلم گشته خزان مرغ دل ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسم الله النور صلوات بر محمد و آل محمد(علیهم السلام) از بوی گلستان بی مثال محمد گردیده جهان مست لایزال محمد چون آب حیاتی به درون ظلمات است هر جلوه نورانی جمال محمد سر برزده هستی به تجلی و تعین از...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا