شود آیا نامید آن کسی را انسان
که ندارد غم انسانها را،
به دلش هر لحظه،
و شود.... آیا خواند،
نام انسان بر او،
که فقط زنده به آن است که،
روزش بشود شب هنگام،
در پی مزد گرفتن از شب،
که بتازد بر روز......
...

چه غریبانه نگاهم کردی؟
من در آن اقیانوس،
سالها غرق نگاهت ماندم ....
و نمی فهمیدم که چرا،
با همه هوشیاری،
اینچنین مدهوشم!

و چه آرام و چه ساده،
در همان فصل قشنگ پائیز،
آمدی و خورشید،
در پس هر قدمت،
خر...

بار و بُنه ام را می بندم،
ره توشه ام را بر می دارم،
با در و دیوار خانه وداع می کنم،
از زیر قرآن عبور میکنم،
سه مرتبه،
در بار آخر لب بر عطف آن می نهم،
در چشمان مادر،
غمی آشنا نهفته،
همراه با نَمی،
که ا...

رباعی اول:
از قضای روزگار، اینجا به دنیا آمدیم
ما که بودیم و چرا اصلا به اینجا آمدیم؟
گر به دست خود بدادند سرنوشت و نظم مان
شاید هرگز در جهانی اینچنین ما نامدیم

رباعی دوم
هر چه قدر این سالها کوشیدم و...

دیگه چند وقته که اینجا
صدای بازی نمیاد
بچه های شاد و خندون
همه رفتن دیگه از یاد
دیگه قصه بهارو
نمی گه مادربزرگی
پائیز زرد و غم آلود
پنجه انداخته چو گرگی
اومدن ابرای تیره
روی آسمون آبی
دیگه از خورشید ز...