تفسیر سوره قلم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏

(١)
ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ
نون، قسم به قلم و آنچه ‌نویسند.
▣ قسم به نوشت افزار، نوعی ارزش دهی به فرهنگ کتابت است در مقابل فرهنگ شفاهی و امّی بودن پیامبرص.
▣ «یسطرون» از مصدر سطر است به معنای یک صف از کلمات نوشته شده.
▣ لغت «قلم»، فقط در دو سوره ی عَلَق و قلم آمده. قلم در سوره ی علق، گویا مهم ترین وسیله است برای هدایت انسان و دور کردن او از طغیانی که ریشه ی آن استغناء است. در سوره ی قلم هم قصه ی باغدارانی آمده که طغیان آنها نیز ناشی از استغناء ست.
▣ «ن» از حروف مقطعه است. هر کدام از حروف مقطعه ی قرآن با سوره ی مربوط به خودش ارتباطی مرموز و باریک دارد.
▣ سوره ی قلم، ۵٢ آیه دارد که حرف «ن» ١٣٣ بار در آن به کار رفته است! حرف ن، گویا مرتبط است با ماجرای یونس (ع)، چرا که یکی از کُنیه های ایشان ذوالنون است. نون در معنای لغوی نوعی نهنگ است که گویا در گذشته از آن مرکّب مخصوصی استخراج می کرده اند و یونس (ع) در شکم چنین نهنگی گرفتار می آید...
▣ حروف مقطعه شاید اشاره به این است که معجزه ی قرآن برآمده از همین حروف الفباست. حروف مقطعه، سبکِ جدیدی بود در گفتار، شاید برای خاموش کردن سر و صدای کافران. همه ی حروف مقطعه در عبارت «صراط علی حق نمسکه» جمع شده‌ است.
▣ قسم از فنون بیان است و هر چند جای استدلال را نمی گیرد ولی از جهت توجه دهی، تاکید، بیان عظمت و شرافت استفاده می شود. قسم باید در نزد قسم خورنده دارای ارزش باشد تا به صدق گفتار او پی برده شود. مثلا وقتی که کسی به جان فرزندش قسم می خورد، هر چند جان فرزند او در نزد مخاطب، اهمیت چندانی نداشته باشد ولیکن مخاطب از آن جا که می داند جان فرزند قسم خورنده در نزد او محترم است، آن را می پذیرد. به هر حال می توان گفت شاید مخاطبین اولیه ی قرآن آن قسم را درک نکردند ولی آیندگان از راه قلم و نوشتن در مورد قرآن و پیامبر آن را فهمیدند و بیش تر هم خواهند فهمید. البته خداوند در قرآن، انسان ها را در بیش تر موارد از قسم خوردن پرهیز داده است.
(٢)
ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ
تو به لطفِ پروردگارت مجنون نیستی.
▣ مجنون، یک بر چسب سیاسی و روانی بود که برای دورکردن مردم از پیامبر و بی اعتبار کردن وی به او نسبت داده می شد.
ـ گویا مجنون شمردن پیامبر، موضوع مهمی است که یک بار در اوایل و یک بار در اواخر سوره به آن اشاره شده است.
▣ گفته اند منظور از نعمت در این جا رسالت و وحی است که به پیامبر اعطا شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(٣)
وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ
و یقیناً برای تو اَجری بی‌منت است.
▣ «ممنون» یعنی منّت نهاده شده یا بُریده شده و «غیرممنون» یعنی بدون بریده شدن، بدون پایان، بدون حساب.
ـ اعمالی هستند که پاداش آن ها بی نهایت است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۴)
وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیمٍ
و همانا تو بر خُلقی عظیم هستی.
▣ «عَلى‏»، نشانه ی تسلط پیامبر بر خلق عظیم است.
▣ شاید خُلُق عظیم همان حِلم و مدارای پیامبر است که ناشی از درایت و عقل ایشان است.
ـ خُلق از ماده ی خلقت است و همان صفاتی ست که از انسان جدا نمی شود و مثل خلقت او می شود.
ـ به هرحال پیامبر ص در عین معاشرت از حق جدا نشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۵)
فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ
به زودی خواهی دید و خواهند دید.
▣ فستبصر: ف + سـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ + تبصر: این عبارت فقط برای پیامبر به کار گرفته شده است، چون او نسبت به آینده بصیر است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۶)
بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ
که کدامتان در فتنه یا دیوانه اید؟!
▣ تعبیر «مفتون» به یک وضعیت پیچیده ی اجتماعی،
و تعبیر «مجنون»، به یک اختلال کاملاً فردی اشاره دارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(٧)
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ
همانا رَبّ تو کسی است که عالِم ترست به «آن که گمراه شد از راهش» و هم عالِم تر است به «هدایت یافتگان» .
▣ چون وضعیت این دو گروه در تغییر و تحول است پس فقط پروردگار تو به آنان آگاه تر است و البته می تواند این آگاهی را در اختیار تو هم بگذارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(٨)
فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبینَ
پس تکذیب کنندگان را اطاعت نکن.
▣ مکذبین قرآنی، کسانی اند که وسع شان به فهم حقیقت می رسد ولی عالمانه و عامدانه از آن سر می پیچند.
ـ مکذبین قرآنی، برای تکذیبشان یا «دلیلی» ندارند و یا آن را «بعید» می شمارند.
ـ مکذبین قرآنی، نسبت به حقیقت گشوده نیستند و غشا و مُهری بر اعضای فهمنده ی آن هاست. آن ها نمی خواهند آن چه را که پیامبر می گوید درک کنند بلکه انتظار دارند آن چه را که می خواهند از پیامبر بشنوند.
ـ قرآن تکلیف پیامبر را در مواجهه با مکذبین قرآنی مشخص کرده است برای همین این دسته از افراد از جایی به بعد دیگر مورد خطاب پیامبر قرار نمی گیرند تا هم کارِ پیامبری تلخ نشود و هم مابقی افراد از هدایت بازنمانند.
▣ اطاعت نکردن ازمکذبین یعنی چه؟ آیا منظور این است که پیامبر(ص) مکذب نشود؟! ولی اطاعت کردن، غیر از مکذب شدن است هر چند که ممکن است مقدمه ی آن باشد.
ـ هر استدلالی یک کُبرا دارد که نشانگر وضعیت کلی است و یک صغرا دارد که نشانگر وضعیت جزئیِ کُبراست. انسان مومن، کبرای استدلالش را از محتویات دین می گیرد ولی مکذبین کبرای استدلالشان را از دین نمی گیرند.
ـ در واقع این آیه از پیامبر خواسته که صغرا و کبرای استدلال های مکذبین را نپذیرد چرا که مکذبین مفتون و گمراهند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(٩)
وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ
آرزو داشتند کاش سهل انگاری کنی تا سهل انگاری کنند.
▣ یعنی پیامبر ص از حساسیت های دینی اش بکاهد و ماستمالی کند و سازشی بی چالش داشته باشد تا منافع کافران حفظ شود.
ـ اگر مدارا و سازش برای رسیدن مردم به بصیرت باشد پذیرفته است مثل سکوت امام علی(ع) و صلح امام حسن (ع)، ولی مدارای استراتژیک و دایمی مذموم است.
▣ الدُهن یعنی روغن.
▣ «لو» یعنی این آرزو دست نیافتنی است.
ــــــــــــ
(١۰)
وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهینٍ
و از هیچ شخصِ قسم خورنده ی فرومایه اطاعت مکن.
▣ «حلاف»، بسیار قسم می خورد چون جلالت خدا در نظرش بزرگ نیست و چه بسا از قسم خود نیّت بدی دارد.
▣ آن که «مهین» است افق دید ما را هم محدود می کند و امیدی به خیرش نیست.
ـــــــــــــــــــــ
(١١)
هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمیمٍ
عیب جویی را که به سخن چینی روانه است[اطاعت مکن]
▣ عیب جویی و سخن چینی ذیلِ آفات زبان هستند.
ــــــــــــــــــــــ
(١٢)
مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثیمٍ
از کسی که به شدت از خوبی منع می کند و تعدّی گری که در انجام کارها به عمد کوتاهی می کند[اطاعت مکن]
▣ اثیم یعنی خودبینِ محروم از نیکی. اثم در قرآن عموماً در مورد گناهانی به کار می رود که در آن خوپرستی همراه می شود با تجاوز و دست اندزی به حقوق دیگران.
ــــــــــــــــــــــ
(١٣)
عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنیمٍ
سنگدلی را که علاوه بر آن، زنازاده است [اطاعت مکن]
▣ «عُتُل» فردی است که قوه ی غضبش تحت مدیریت عقل و شرع نیست.
▣ «زَنیم» فردی است که کفرش چنان مشهور است که به راحتی از مومن شناخته می شود و یا اشاره به بی اصل و نسبی دارد که خیلی حریم نگه نداشته است.
▣ چرا فقط صفت «زنیم» را پس از «بعد ذلک» آورد؟
شاید زنیم ریشه ی صفات قبلی است و بدی آن شخص را یک رتبه بالاتر می برد. و شاید یعنی زنازادگی را از ابتدا مدنظر قرار نمی دهیم ولی بعد از آن صفات، زنازادگی قابل ذکر است.
ــــــــــــــــــــــ
(١۴)
أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنینَ
[زیرا] که صاحب مال و فرزندان بود.
▣ کافران فریفته ی امکانات بیرونی خودند.
▣ مال و تعداد فرزندان ذکور از نمادهای قدرت بوده است و پسران هم در حوزه ی مایملک شخص قرار می گرفتند.
ــــــــــــــــــــــ
(١۵)
إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ
وقتی آیات ما بر او تلاوت شود، گوید: اساطیر گذشتگان است.
▣ هنوز قرآن قصص خود را نگفته بود که برخی به تهمت، و صرفا به دلیل شباهت های ظاهری ، آن را با «کتب انبیای پیشین» ، «اساطیر قدیمی» و «اباطیل جعلی» برابر دانستند. این عده مغرور به امکانات بیرونی خود بودند.
ــــــــــــــــــــــ
(١۶)
سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ
به زودی بر بینی او داغ می نهیم.
▣ یعنی بینی تکبرش را به خاک خواهیم مالید و بعد از آن احوال درونی اش را در ظاهرش معلوم خواهیم کرد.
▣ گویا این آیه به بینی ولیدبن عقبه اشاره دارد که در جنگ بدر، زخمِ انگشت نمایی خورد/ و یا اشاره به احادیثی است که امام علی ع را «صاحب داغ» نامیده اند که در «دوران رجعت» بر پاره ای از دشمنان داغ ننگ می نهد/ و یا اشاره به تهمتِ اساطیرالاولین است، که خدا فرمود ما هم با برچسبی تحقیرآمیز آن ها را در بین جهنمیان رسوا می کنیم.
ــــــــــــــــــــــ
(١٧)
إِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحینَ
همانا به بلا انداختیمشان، همان طور که صاحبان باغ را به بلا انداختیم، وقتی «قسم خوردند» حتماً آن را صبحدم می چینیم.
▣ «هُم» به تکذیب کنندگان آیات برمی گردد، و یا به مردم مکه برمی گردد که به نفرین پیامبر ص دچار قحطی شدند.
▣ أَقْسَمُوا اشاره به این است که هر قسمی ارزش ندارد.
ـــــــــــــــــــــــ
(١٨)
وَ لا یَسْتَثْنُونَ
و استثنا نکنند [ان شاء الله نگفتند]
▣ یعنی مشیت خدا را استثنا نکردند و خود را همه کاره دانستند و یا هیچ گروهی از نیازمندان را استثنا نکردند و بخل ورزیدند.
▣ تَرک استثنا با «فعل مضارع» آمده است یعنی این کار را مستمراً در پیش گرفته بودند.
▣ البته این ترک استثنا لزوما از نظر زبانی مورد نظر نیست بلکه بیشتر به نوع نگرش و حال آن افراد اشاره دارد که خود را محور همه ی کارها می پندارند و از خداوند یاد نمی کنند.
ـــــــــــــــــــــــ
(١٩)
فَطافَ عَلَیْها «طائِفٌ» مِنْ «رَبِّکَ» وَ هُمْ «نائِمُونَ»
پس طائفی[بلایی] از جانب پرودگار بر آن طواف کرد، در حالی که خواب بودند [و تسلط نداشتند]
▣ پروردگار، با کیفر ـ که جنبه ی «تربیتی» دارد ـ دشمنان را تهدید و پیامبر را یاری می کند.
▣ پس قهرالهی تنها ویژه ی آخرت نیست.
ـــــــــــــــــــــــ
(٢۰)
فَأَصْبَحَتْ کَالصَّریمِ
پس [باغ] مثل شب سیاه شد.
▣ باغ سوخت و نفعش قطع شد [پس همین که نیت بد قطعی شود هم، عذاب نازل می شود.]
ـــــــــــــــــــــــ
(٢١)
فَتَنادَوْا مُصْبِحینَ
پس کدیگر را صبح هنگام نداد دادند.
[اصحاب باغ در نیت باطلشان اتفاق نظر داشتند]
ـــــــــــــــــــــــ
(١۰)
وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهینٍ
و از هیچ شخصِ قسم خورنده ی فرومایه اطاعت مکن.
▣ «حلاف»، بسیار قسم می خورد چون جلالت خدا در نظرش بزرگ نیست و چه بسا از قسم خود نیّت بدی دارد.
▣ آن که «مهین» است افق دید ما را هم محدود می کند و امیدی به خیرش نیست.
ـــــــــــــــــــــ
(١١)
هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمیمٍ
عیب جویی را که به سخن چینی روانه است[اطاعت مکن]
▣ عیب جویی و سخن چینی ذیلِ آفات زبان هستند.
ــــــــــــــــــــــ
(١٢)
مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثیمٍ
از کسی که به شدت از خوبی منع می کند و تعدّی گری که در انجام کارها به عمد کوتاهی می کند[اطاعت مکن]
▣ اثیم یعنی خودبینِ محروم از نیکی. اثم در قرآن عموماً در مورد گناهانی به کار می رود که در آن خوپرستی همراه می شود با تجاوز و دست اندزی به حقوق دیگران.
ــــــــــــــــــــــ
(١٣)
عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنیمٍ
سنگدلی را که علاوه بر آن، زنازاده است [اطاعت مکن]
▣ «عُتُل» فردی است که قوه ی غضبش تحت مدیریت عقل و شرع نیست.
▣ «زَنیم» فردی است که کفرش چنان مشهور است که به راحتی از مومن شناخته می شود و یا اشاره به بی اصل و نسبی دارد که خیلی حریم نگه نداشته است.
▣ چرا فقط صفت «زنیم» را پس از «بعد ذلک» آورد؟
شاید زنیم ریشه ی صفات قبلی است و بدی آن شخص را یک رتبه بالاتر می برد. و شاید یعنی زنازادگی را از ابتدا مدنظر قرار نمی دهیم ولی بعد از آن صفات، زنازادگی قابل ذکر است.
ــــــــــــــــــــــ
(١۴)
أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنینَ
[زیرا] که صاحب مال و فرزندان بود.
▣ کافران فریفته ی امکانات بیرونی خودند.
▣ مال و تعداد فرزندان ذکور از نمادهای قدرت بوده است و پسران هم در حوزه ی مایملک شخص قرار می گرفتند.
ــــــــــــــــــــــ
(١۵)
إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ
وقتی آیات ما بر او تلاوت شود، گوید: اساطیر گذشتگان است.
▣ هنوز قرآن قصص خود را نگفته بود که برخی به تهمت، و صرفا به دلیل شباهت های ظاهری ، آن را با «کتب انبیای پیشین» ، «اساطیر قدیمی» و «اباطیل جعلی» برابر دانستند. این عده مغرور به امکانات بیرونی خود بودند.
ــــــــــــــــــــــ
(١۶)
سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ
به زودی بر بینی او داغ می نهیم.
▣ یعنی بینی تکبرش را به خاک خواهیم مالید و بعد از آن احوال درونی اش را در ظاهرش معلوم خواهیم کرد.
▣ گویا این آیه به بینی ولیدبن عقبه اشاره دارد که در جنگ بدر، زخمِ انگشت نمایی خورد/ و یا اشاره به احادیثی است که امام علی ع را «صاحب داغ» نامیده اند که در «دوران رجعت» بر پاره ای از دشمنان داغ ننگ می نهد/ و یا اشاره به تهمتِ اساطیرالاولین است، که خدا فرمود ما هم با برچسبی تحقیرآمیز آن ها را در بین جهنمیان رسوا می کنیم.
ــــــــــــــــــــــ
(١٧)
إِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحینَ
همانا به بلا انداختیمشان، همان طور که صاحبان باغ را به بلا انداختیم، وقتی «قسم خوردند» حتماً آن را صبحدم می چینیم.
▣ «هُم» به تکذیب کنندگان آیات برمی گردد، و یا به مردم مکه برمی گردد که به نفرین پیامبر ص دچار قحطی شدند.
▣ أَقْسَمُوا اشاره به این است که هر قسمی ارزش ندارد.
ـــــــــــــــــــــــ
(١٨)
وَ لا یَسْتَثْنُونَ
و استثنا نکنند [ان شاء الله نگفتند]
▣ یعنی مشیت خدا را استثنا نکردند و خود را همه کاره دانستند و یا هیچ گروهی از نیازمندان را استثنا نکردند و بخل ورزیدند.
▣ تَرک استثنا با «فعل مضارع» آمده است یعنی این کار را مستمراً در پیش گرفته بودند.
▣ البته این ترک استثنا لزوما از نظر زبانی مورد نظر نیست بلکه بیشتر به نوع نگرش و حال آن افراد اشاره دارد که خود را محور همه ی کارها می پندارند و از خداوند یاد نمی کنند.
ـــــــــــــــــــــــ
(١٩)
فَطافَ عَلَیْها «طائِفٌ» مِنْ «رَبِّکَ» وَ هُمْ «نائِمُونَ»
پس طائفی[بلایی] از جانب پرودگار بر آن طواف کرد، در حالی که خواب بودند [و تسلط نداشتند]
▣ پروردگار، با کیفر ـ که جنبه ی «تربیتی» دارد ـ دشمنان را تهدید و پیامبر را یاری می کند.
▣ پس قهرالهی تنها ویژه ی آخرت نیست.
ـــــــــــــــــــــــ
(٢۰)
فَأَصْبَحَتْ کَالصَّریمِ
پس [باغ] مثل شب سیاه شد.
▣ باغ سوخت و نفعش قطع شد [پس همین که نیت بد قطعی شود هم، عذاب نازل می شود.]
ـــــــــــــــــــــــ
(٢١)
فَتَنادَوْا مُصْبِحینَ
پس کدیگر را صبح هنگام نداد دادند.
[اصحاب باغ در نیت باطلشان اتفاق نظر داشتند]
ـــــــــــــــــــــــ
(٢٢)
أَنِ اغْدُوا عَلى‏ حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صارِمینَ
که بامدادان بر کشتزارتان درآیید اگر میوه چین هستید
▣ إِنْ کُنْتُمْ صارِمینَ: این از ترفندهای گمراه کنندگان است که تاکید می کنند این قسم شما بود که صبح زود به میوه چینی بروید، پس بروید.
▣ «عَلی»: بار معنایی استیلا دارد یعنی خود را کاملا مسلط بر اوضاع می دیدند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
(٢٣)
فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ یَتَخافَتُونَ
پس «آزادانه و خاطر جمع» راه افتادند در حالی که «مخفیانه» با هم سخن می گفتند
▣ [یعنی وجودشان دچار تعارض شده بود]
ـــــــــــــــــــــــــــــ
(٢۴)
أَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکینٌ
که آنجا امروز بر شما مسکینی داخل نشود.
▣ [این آیه به شدت بخل، حرص و مناع الخیر بودن باغداران اشاره دارد.]
ـــــــــــــــــــــــــــــ
(٢۵)
غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرینَ
صبح کردند بر منع، در حالی که قادر بودند
▣ قادر بودند در حق فقرا نیکی کنند ولی گمان کردند قادرند همه ی محصول را برای خود بردارند.
▣ قادر بودند همدیگر را ملامت کنند، چون باغشان سوخت.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
(٢۶)
فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ
پس همین که آن را رویت کردند، گفتند به یقین ما ضالونیم.
▣ضَالُّونَ: الف ـ گویا باور نکردند و گفتند «راه را اشتباه آمده ایم». ب ـ و شاید این حادثه ی تلخ، موجب توبه ی آن ها شد و گفتند «ما از راه حق گمراه شدیم».
ـــــــــــــــــــــــــــــ
(٢٧)
بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ
بلکه ما محروم شدگانیم .
▣ [هم از اصل و منافع باغ محروم شدند و هم از مازادی که می توانند ببخشند و هم از پاداش الهی و دعای فقر]
ـــــــــــــــــــــــــــــ
(٢٨)
قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ
مُنصف ترینشان گفت: آیا نگفتمتان مبادا تسبیح را ترک کنید.
▣ تسبیح کنید یعنی ترک استثنا نکنید، و خدا را اطاعت کنید و او را از ظلم منزه بدانید و شکر نعمت بگویید و توبه کنید.
ـ تسبیح، هم ریشه ی سباحه(:شناوری و حرکت) است.
ـ تسبیح، حرکتی عمومی و آگاهانه در جهت هدف است که مشیت خالق آن را تعیین کرده. و از طرفی منزه دانستن هدف و حرکت است؛ پس سجده، تواضع در برابر مشیت الهی و عدم گردنکشی است در برابر نظاماتی که خدا مقرر کرده، که البته ابلیس از این تسلیم و حرکت باز ماند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
(٢٩)
قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا کُنَّا ظالِمینَ
گفتند منزه است پروردگارمان همانا خودمان ظالم بوده ایم.
▣ ترک استثنا شرک و ظلمی بزرگ است.
▣ به غیر از منصف ترینشان، مابقی بعد از محرومیت از نعمت، به ظلمشان اقرار کردند.
▣ ظلم در مقابل عدل قرار دارد و به معنی حد خود را نشناختن، و سر جای خود قرار نداشتن است.
▣ نزول سوره ی قلم ـ که از اولین سوره هاست ـ زمانی است که هنوز احکام شرعی صادر نشده ولی خدا دارد جلوتر از احکام شرعی، از نگاه توحیدی سخن می گوید.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
(٣۰)
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ
[با این که همه مقصر بودند] پس بعضی شان بر بعض دیگر به هم رو کردند، درحالی که ملامت می کردند.
▣ هر گونه اتحادی که بر اساس تقوا نیست منتج به تفرقه است چه این دنیا باشد و چه در آخرت.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
(٣١)
قالُوا یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا طاغینَ
گفتند ای وای بر ما همانا ما طغیانگر بوده ایم.
▣ طغیان، ریشه ی ظلم است.
ـ از دیدن وضعیت بیرونی خود به ظلم خود، و از دیدن وضعیت درونی شان به طغیانگری خود پی بردند. طغیان مرحله ای بالاتراز ظلم است چون ظالم ممکن است اصل قانون را بپذیرد ولی براثر هوای نفس از حد خود بیرون بزند اما طغیانگر اصل قانون را به رسمیت نمی شاسد. در این جا منظور از طغیان ممکن است به رسمیت نشناختن حقِ مسکین ها و انفاق به آن ها باشد.
ـ طغیان یعنی از ضوابط و قواعد آدمیت بیرون زدن. مثل آب رودخانه که گاهی از رودخانه بیرون می زند و طغیان می کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
(٣٢)
عَسی‏ رَبُّنا أَنْ یُبْدِلَنا خَیْراً مِنْها إِنَّا إِلی‏ رَبِّنا راغِبُونَ
امید می رود پروردگارمان ما را به بهتر از آن تبدیل کند. بی شک به سوی پروردگارمان راغب شده ایم.
▣ مایوس نشدند و گفتند خدایا «باغی بهتر» و یا «رشد» به ما عطا خواهد کرد. پس به توبه راغب شدند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
(٣٣)
کَذلِکَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ
آن عذاب این چنین بود؛ و البته عذاب آخرت بزرگتر است، ای کاش [اهل آن] باشند که بدانند.
▣ چون عذاب آخرت بی انتهاست، خالص است، و متنوع و غافل گیر کننده تر، و همه ی وجود انسان را درگیر می کند.
▣ کانُوا یَعْلَمُونَ: (فعل کان + فعل مضارع) دلالت بر استمرار دارد؛ یعنی ای کاش این دانستن روال زندگی آن ها شود.
▣ اساس این داستان بر پایه ی آیه ی ۱۴ بود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
(٣۴)
إِنَّ «لِلْمُتَّقینَ» «عِنْدَ رَبِّهِمْ» «جَنَّات»ِ النَّعیم
یقیناً برای «متقین» «نزد پروردگارشان» «بهشت ها»ی پرنعمت است.
▣ «جنات نعیم»، «اسم إِنَّ» است، ولی بعد از آن نیامده. پس لِلْمُتَّقینَ و عِنْدَ رَبِّهِمْ می توانند دارای تاکید باشند.
▣ متقین، «ربوبیت» را فقط ویژه ی پروردگار می دانند، بنابراین از واژه ی «رب» استفاده شده است.
▣ چون نعماتِ دنیوی همراه با نقمت است، پس «نعیم» را بر کلمه ی «جنات» اضافه کرده است، چون نعمات بهشت این گونه نیست.
▣ متقین کسانی اند که صاحب نیرویِ خودکنترلی شده اند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
(٣۵)
أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمینَ کَالْمُجْرِمینَ
آیا پس «مسلمانان» را مثل «مجرمان» قرار دهیم؟
▣ در این آیه با نوعی تقسیم بندی انسانی مواجهیم: مسلم/ مجرم.
▣ مسلم کسی است که «تسلیم» قوانین الهی است.
▣ مجرم کسی است که از قوانین خدا بریده و قطع رابطه کرده و خودسرانه عمل می کنند و جریمه می پردازند.
▣ شما برای پرسشی که در این آیه آمده، هیچ گونه دلیل عقلی ندارید.
▣ قضاوت بر اساسِ «عدالت» خواهد بود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
(٣۶)
ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ
شما را چه می شود؟ چگونه حُکم می کنید؟
▣ این پرسش، ارجاع مخاطب به «عقل» خود است.
ــــــــــــــــــــــــ
(٣٧)
أَمْ لَکُمْ کِتابٌ فیهِ تَدْرُسُونَ
آیا برای شما کتابی است که در آن درس آموخته اید؟
▣ یعنی آیا برای ادعاهایتان «مستندات نقلی و دینی» دارید؟
ــــــــــــــــــــــــ
(٣٨)
إِنَّ لَکُمْ «فیهِ» لَما تَخَیَّرُونَ
که برای شماست «در آن»، هر آن چه اختیار کنید!
▣ یعنی هر آن چه در «کتب آسمانی» و در «عالم آخرت» است تابع تمایلات نفسانی انسان‌ها نیست.
ــــــــــــــــــــــــ
(٣٩)
أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَةٌ إِلی‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ
آیا شما سوگند «موکدی» که «تا قیامت برسد» بر عهده ی ما دارید که هر گونه روا می دانید حکم کنید؟!
▣ [یعنی آیا ما به شما کافران «قول شفاهی» دادیم که برایتان وضع مطلوبی در آخرت ایجاد کنیم؟!]
▣ گویا «إِلی‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ» متعلق به «بالِغَةٌ» است. یعنی سوگندی که تا به قیامت معتبر است. و شاید «إِلی‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ» متعلق به «أَیْمانٌ» باشد، و «بالِغَةٌ» صفت «أَیْمانٌ» است. یعنی سوگند موکدی که تا قیامت است.
ـــــــــــــــــــــــ
(۴۰)
سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذلِکَ زَعیم
بپرس از ایشان: کدامشان این [ادعا] را مسئول است؟
▣ در این آیه، خدا با کافران مستقیماً صحبت نمی کند چون آنها نه دلیل عقلی و نقلی دارند و نه یک توافق قبلی، پس دیگر شایستگی ندارند تا مخاطب خدا قرار بگیرند.
▣ بنابراین از پیامبر خواسته شده که با این سوال، آنها را پیش مردم رسوا کند.
ـــــــــــــــــــــــــ
(۴١)
أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ إِنْ کانُوا صادِقینَ
آیا برایشان شُرکایی هست؟! پس شُرکایشان را بیاورند اگر راستگو بوده اند!
▣ شرک یعنی برای امری از امور عالم تاثیری مستقل قائل شدن.
ـــــــــــــ
(۴٢)
یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلا یَسْتَطیعُونَ
روزی که پرده برافتد و به سجده دعوت شوند، پس استطاعت ندارند.
▣ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ: به مهنی برهنه شدن ساق پاست و کنایه از پرده برداشتن از روی امری وحشتناک، و مواجه شدن با امری شدید و دشوارست.
▣ «ساق»، از ریشه ی سوق است به معنی بازار. هم در «ساق پا» و هم در «بازار»، معنی به حرکت درآمدن مندرج است.
▣ کلمه ی ساق می تواند نماینده ی تحرکات اختیاری انسان باشد که در آخرت برچیده خواهد شد.
▣ گویا عرب ها معمولا وقتی می خواهند کار مشکلی را انجام دهند ساق پاها را برهنه می کنند و برهنه کردن ساق پا گویا کنایه از شدت هراس و وخامت اوضاع در آخرت باشد.
▣ برخی «ساق» را به معنای اصل و اساس یک چیز دانسته اند مثل ساقه ی درخت. انگار که در رستاخیز، اصل هر چیزی آشکار خواهد شد.
▣ در قرآن آمده خورشید، ماه، کوه و جنبندگان در «سجده» اند. یعنی تابع نظامات دنیویِ خدا هستند. و باز در قرآن آمده سایه ها در« سجده» و در خدمتِ پرتو نور خورشیدند و مطابقِ برنامه ی خدا عمل می کنند. گویا فقط این انسان است که در فرصتی محدود، مختار است که تابع نظامات الهی باشد یا نباشد.
▣ «سجده»، بزرگ ترین طاعت، و مطابق با آیه ی ۱۹ قلم، همان دعوت به قرب الهی است که در آن روز، مومن و کافر به این سجده مشتاقند ولی فقط مومنان به آن مختارند.
ــــــــــــ
(۴٣)
خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ
در حالی که چشمانشان خاشع است، و در حالی که آنان را ذلت در بر گیرد. و ایشان بودند که دعوت می شدند به سجده ، در حالی که سالم بودند.
▣ این «خشوع» یا از شرم است یا از ترس. و البته بی فایده است، چون در عینِ سلامتی و توانایی تمرّد کردند.
▣ نزدیک شدن ستاره به غروب را هم «خشوع» می گویند که بی مناسبت با احوال چشم در آن روز نیست که به غروب خودش نزدیک می شود.
▣ رفتن کوهان و ماندن اندکی از آن را هم «خشوع» می گویند. گویا چشم در آن روز، از برجستگیِ پلک و روشنایی اش در می غلتد و به در هم شکستن ناشی از شرم و ترس می رسد.
▣ شاید عصاره ی عبارت «خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ» این باشد که:
رنگ رخساره خبر می دهد از سرِّ درون.
ــــــــــــــــــــــــــ
(۴۴)
فَذَرْنی‏ وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ
پس کسی که این کلام را تکذیب می کند، به من واگذار کن. به زودی از جایی که ندانند آنها را به استدراج کشانیم.
▣ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ: متکلم مع الغیر است یعنی در سنت استدراج، فرشتگان موکل هم در کارند.
▣ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ: الف ـ آن ها را درجه درجه به سمت هلاکت می کشانیم. ب ـ آنها را مثل طوماری درهم می پیچیم که کنایه از غافلگیر کردن است.
▣ سُنت «استدراج»، هم می تواند به خودآورنده و هدایتگر باشد و هم می تواند به گمراهی ها بیفزاید.
▣ در این آیه، تکلیف پیامبر در مواجهه با افرادی که آگاهانه و عامدانه ایمان نمی آورند مشخص شده است. خدا فرموده است من به راه گم کردگان و راه یافتگان داناترم پس این افراد را به من واگذار تا سرنوشت شان، متکی به اختیار و مهلتی که به آن ها می دهم تعیین شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
(۴۵)
وَ أُمْلی‏ لَهُمْ إِنَّ کَیْدی مَتینٌ
و مهلت می دهمشان، که همانا کیدی متین است
▣ أُمْلی:‏ سنت املاء، به تاخیر انداختن اجل است که تنها منسوب به خداست برای همین آن را با متکلم وحده آورد.
▣ إِنَّ کَیْدی مَتینٌ: تدبیرهای خدا پیچیده، پُرظرافت و محکم است.
▣ کید، ظاهری نیکو و باطن بدی دارد. عذاب شدیدی است که راه فرار ندارد و از جهتی فرو می آید که فرد حسابش را نکرده. و خدا در نزول آن عجله ندارد چون مثل انسان ها ترسِ از دست دادن موقعیت را ندارد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
(۴۶)
أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ
یا [مگر] از ایشان اجری درخواست می کنی، که آنان از غرامت [آن] گران بارند.
▣ این سوال از باب تسلای پیامبر (ص) است که خود را ناراحت نکند اگر که کافران دعوت الهی را نمی پذیرند. و همچنین، شاید کافران با این سوال به خود بیایند.
▣ یعنی اگر بهانه ی کافران این است که پذیرفتن دعوت تو خرج دارد بهانه ی دروغینی است چون هیچ پیامبری بابت انجام رسالتش از مردم درخواستِ مزد نکرده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۴٧)
أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ
یا [مگر] غیب نزد ایشان است و آن ها می نویسند؟!
▣ این آخرین پرسش چالشی خدا از کافران است که می گوید مگر به غیب مطلق دسترسی و تسلط دارید که خود را از شریعت بی نیاز می دانید و می خواهید مکتوباتتان را برای بعد از خود به جا بگذارید و آیندگان را هم متقاعد کنید،
چرا که کافران می گفتند خدا مسلمان و مجرم را یکسان پاداش می دهد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۴٨)
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادی‏ وَ هُوَ مَکْظُومٌ
پس برای حکم پروردگارت صبر داشته باش، و مثل صاحب حوت نباش، وقتی ندا در داد در حالی که غیظ خود را فرو می بُرد.
▣ پیامبران با این که دارای مقام عصمت هستند، ولی متناسب با مرتبه شان مواخذه می شوند تا آن جا که مثلا گفته می شود رفتار فلان پیامبر را در پیش نگیر.
▣ پیامبران باید متناسب با سنت املا و استدراج، بر
قضا و قدر الهی یعنی حکم تکوینی و یا تا رسیدن حکم جدید که همان حکم تشریعی است صبر داشته باشند.
▣ کَصاحِبِ الْحُوتِ: خدا به جای نام یونس(ع) به وضعیتی که ایشان در اثر کم صبری به آن دچار شد اشاره کرده است.
▣ شاید به دلیل این که مخاطب را متوجه عذابی کند که بر یونس (ع) نازل شد که همانا رفتن درشکم ماهی بود. البته در قرآن هر جا که غرض مذمت یونس بوده از و با کنیه های صاحب حوت یا ذوالنون یاد شده است. و هرجا که غرض تشویق است از او با عنوان یونس نام برده می شود.
▣ تجربه ی بی صبریِ یونس برای پیامبر(ص) آموزش است که در راه انجام رسالت عجله نکند و اجبار و اکراه به کار نبرد که مردم باید با تعقل، مهلت، تمایل و با اذن خدا به مرحله ی ایمان برسند.
▣ مَکْظُومٌ از ریشه ی کاظم است یعنی کسی که پُر شده از خشم ولی آن را مدیریت می کند.
▣ شاید پیامبر هم به خاطر سرسختی کافران و عدم پذیرش دعوت از جانب آنها، درخواست نفرین یا قصد ترک قوم کرده بوده است و با این آیه، دعوت به صبر شده است.
▣ گویا این آیه لحن سرزنشی دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
(۴٩)
لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ
اگر نه این بود که بدو نعمتی از پروردگارش رسید، قطعاً به بیابانی عریان از گیاه افکنده می شد، در حالی که سزاوار ملامت بود.
▣ در این جا بحث بر سر «افکنده شدن ملامت‌آمیز» است، نه صرفاً افکنده شدن. یعنی اگر «نعمتی» از جانب پروردگار به یونس (ع) نمی رسید او به بیابانی عریان از پوشش گیاهی افکنده می شد؛ افکنده شدنی به همراه مذمت.
▣ و َهُوَ مَذْمُوم: در حالی که مورد مذمت مشاهدگران قرار می گرفت [یعنی می گفتند این بود پیامبری که قومش را ترک کرده بود]
▣ دو نعمت در این جا به یونس (ع) رسید یکی خلاصی از شکم ماهی و دیگری بی آب و علف نبودن بیابانی که در آن پرت شد.
ــــــــــ
(۵۰)
فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحینَ
پس پروردگارش او را برگزید پس، از صالحین قرارش داد. ▣ فَاجْتَباهُ(: برگزید) گویا می خواهد بگوید نبوت آخرین مرتبه ی قرب نیست و رسیدن به مراحل بالاتر نیازمند عنایت ویژه خداست.
▣ فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ: پس پروردگارش نیروهای هرز رفته ی او را جمع کرد و جهت داد و او را برگزید.
▣ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحینَ: «برگزیدن شدن» و «صالح و معصوم قرار گرفتن»، در عرضِ هم نیستند بلکه «صالح قرار دادن»، نتیجه «برگزیده شدن» است.
▣ این آیه نیز در مورد حضرت یونس است که قصه او مشابهت هایی با قصه ی باغداران دارد که در این سوره ذکر آن رفته است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۵١)
وَ إِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
حقیقتاً آنان که کفر ورزیدند. نزدیک بود ترا با چشمانشان به زمین بزنند[یعنی ترا چشم بزنند] وقتی این ذکر[آیات قرآن] را شنیدند. و می گویند یقیناً او جن زده است.
▣ وقتی چشم زخمشان موثر نیفتاد، گفتند جن، مددکار اوست.
▣ لَیُزْلِقُونَکَ از زلق می آید که در اصل به معنی لغزیدن و بر زمین افتادن است؛ کنایه از هلاکت و نابودی.
▣ برخی نابود کردن با چشم را به چشم زخم ربط داده اند. هر چند چشم زخم از نظر عقلی و علمی محال نیست ولیکن اثبات آن به وسیله ی این آیه دشوار است، زیرا بیش تر به نظر می رسد این تعبیر کنایه و از نگاه های خشم آلود کافران باشد که در آن نیت کشتن پیامبر مندرج بود.
▣ برخی این آیه را شاهدی بر حالت پارادوکسیکال کافران گرفته اند که از یک طرف در مقابل آیات شگفت زده شده اند و پیامبر را جن زده خطاب می کنند و از طرف دیگر قصد نابودی او را در سر می پرورند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
(۵٢)
ما هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ
پیامبر و قرآن مایه ی تذکرند برای انسان، به عنوان موجودی که «جهان» دارد و «جهانی» است.
▣ قرآن و پیامبر برای کسانی راهکار دارند که خود را صرفاً در افق حیوانیت(غریزه) نمی بینند.
▣ امروزه با انفجار اطلاعات، آیا انسان ها در پی دریافت تذکرات قرآنند و یا در پی اطلاعات جدید؟
● عمده ی مطالب تفسیری با توجه به کانال آقای حسین سوزنچی و سخنرانی آقای عبدالعلی بازرگان تهیه و تنظیم شده است.

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 247 نفر 497 بار خواندند
احمد آذرکمان (29 /01/ 1400)   | کاویان هایل مقدم (30 /01/ 1400)   | علیمحمد پورحسن (31 /01/ 1400)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا