تنها دو بار زندگی می کنیم

ـــــ
#تنها_دوبار_زندگی_میکنیم
«شهرزاد» یک «غیرمنتظره» است؛ دختری که «سیامک» انتظارش را نمی کشد ولی حالِ سیامک را منقلب می کند؛ آن هم درست در مرزهای «انتظار».
سیامک یک ورشکسته ی عاطفی است؛ هجده سال پیش از دانشگاه پزشکی اخراج شده. در حالی که اندوخته ی عشقی اش را باخته به خودش به اطرافیانش؛ و حالا در حالی که مینی بوس خالی اش را می راند پُر از «گذشته» است پُر از کینه های خشک شده؛ پُر از تصمیم مُردن، آن هم درست در روز تولدش.
سیامک کسی است که گذشته ی تنگ و خفه و خاصش، جلوتر از قلب اول او می تپد. حتی خانه و محل درمانش در یک طبقه ی «زیرزمینی» ست.

شهرزاد کسی است که سوار این مینی بوس خالی می شود و مدام کوله اش را جا می گذارد؛ کوله ای که انگار محتویاتش به دو بخش تقسیم می شود: عطر، رژ لب، دو گیره ی مو، یک روسری ــ و یک دفتر. دفتر انگار بَدَل و جانشین شهرزاد است در ایام غیبت او. و شهرزاد انتظار دارد که دفتر به دست هر کسی می افتد خوانده شود. و وقتی متوجه می شود که سیامک از آن دسته است که «دفتر بقیه را نمی خواند» عاشقانه «خودش» را به سیامک می سپارد تا «خوانده» شود.
و حالا شهرزاد در فاصله هایی قایم باشک گونه سیامک را به خود می بازاند؛ آهسته آهسته او را از گور گذشته بیرون می کشد تا جایی که برای یافتنش چشم نگذارد بلکه چشمش را مداوم برای جست و جو باز نگه دارد؛ در جست و جوی شهرزادی که عاقبت جوری پنهان می شود که دیگر یافتنی نیست انگار.
آخرین نشانه و ردی که از شهرزاد برای سیامک باقی می ماند در روستایی کوهستانی و برف گرفته ای است به نام لیو:Live(: زنده در برابر: مرده dead/منزل کردن/زندگی کردن/عمر کردن، زنده ماندن/دوام آوردن/جان به در بردن/زندگی خود را به طرز خاص گذراندن به کمک چیزی/خوش بودن، زندگی کردن (به کمک چیزی)، در خاطره ها ماندن/
با پیروی از چیزی زیستن و ...)

او کیست که زمزمه‌هاش از برف عبور خواهد کرد
و در کولاکِ تاریکی
ما را
میان هلهله‌ی اشیا می‌خواند

او کیست که در آخرین روستای جهان
نگاه ما را به خیش می‌کشد

ما
که
از سکوتی به سکوتی دیگر
پرتاب می‌شویم
ناگهان چهره‌ی سرگردان خویش را نخواهیم شناخت.
(#شاپور_بنیاد)

و این جست و جو کردن و این نیافتن و این انتظار، خصلت زندگی دوم است.
سیامک در برهه ی قایم باشک های شهرزاد ابتدا معشوق است و در نهایت عاشق، بر خلاف شهرزاد که در اوایل عاشق است و در پایان معشوق.
به قول ماسینیون همین جابه جایی عاشقانه ی نقش هاست که «شطح» می آفریند.
ـ ـ ـ ـ
#احمد_آذرکمان
فشافویه/بیست و سه ی تیر هزار و چهارصد

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 101 نفر 172 بار خواندند
احمد آذرکمان (03 /05/ 1400)   | محمدرضا حیدری (17 /05/ 1400)   | حسین سپهری جم (02 /06/ 1400)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا