وقتی حرف نمی زنی

ــ

دیر یا زود نقاب را بر صورتت می گذارند.
(؟)
ــــــــــــ
وقتی حرف نمی زنی بیش تر خودتی؛ شبیه اولین تجربه ی یک دوشیزه که هر چه تعریف نشود کامل تر به نظر می رسد؛ شبیه مصرعی که هر چه ادامه نیابد شعرتر  انگاشته می شود.
مثلِ یک اتفاقِ نیفتاده ی فراموش شده در خاطرم بمان. شکفته و پلاسیده شو  عینِ خیالات دوری که از خودم دارم.

مثل مزرعه ای باش که تکیه گاهش مترسکی ست که آستین هایش از فضله های پرندگان متبرّک شده.

به اسکلت ابرها در آسمان خیره شو با چشم گیاه مرده ای که سال هاست به اسطوره ی دمیده شدن نگران مانده است.

خوب می دانم که در نام هر کسی افسونی هست که از دهان دعاهای باستانی در رفته. سال هاست که به اعجاز نام ها ایمان آورده ام ای که هنوز نامت را نمی دانم.

قسم به موش مردگی سکوت ها  در فاضلاب بزرگراهی که از توی تو رد می شود و در  سایه ی عابران شاعر به پایان می رسد.

#احمد_آذرکمان ــــ آذرِ هزار و چهارصد
ـــــــــــــ

نقاشی
نمی دانم کار ذهن و دست کیست

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 44 نفر 63 بار خواندند
م درجزی (02 /10/ 1400)   | علیرضا خوشرو (02 /10/ 1400)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا