مدتی در آتش عشق گدازان سوختم
روز و شب لب را به نار معرفت ها دوختم
چاره ای حاصل نشد فریاد ها را باد برد
از فلک نامهربانی ها فقط اموختم
آب چشمم رود گشت و دل در ان چون دود شد
سینه ی ویرانه ام مجمر در او دل عود شد
مدتی خلوت گزیدم تا رسم بر ساحلی
تار و پودم باد برد و زحمتم بی سود شد
با دلی سوزان به عشقت کافرم خواندند بس
مرده دیدم روح عدل ازمنه نی دادرس
منعما ای از رگ گردن به من نزدیک تر
یا به خاکم کن رهان یا خود به فریادم برس
نه میسّر شد به دریا راهم افتد یک شبی
نه به دل راح روانی گشت حاصل ازتبی
نا امید از درگه یاران فتادم بس "غریب"
چاره جی؟بر گو بگویم مشکلم با اجنبی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 18 اسفند 1400 16:23
درود بر شما