*********
پری از روی زمین برداریم
احساس سبکی کنیم
من خری دیدم کتاب می برد
و چه سنگین می رفت
زیر برف باید رفت
طناب رخت دیدم
صد برابر ضخامت خود به رویش برف نشسته بود
من شاخه درختی را تکان دادم
ریزش بهمن را بر روی خود حس کردم
صدای سم گوسفندان هی هی چوپان
با صدای زنگلوله هایشان به هم آمیخته بود
صدای ترکه چوپان هوا را شکافت
بر پشت گوسفند آخری نشست
من خیاری از طاق چیدم
پیرمردی زنبیل زردآلو می برد
گربه ایی سر دیوار نشسته بود
از باغ همسایه گلابی چیدم
صدای پای آب می آمد
و زباله هایی با خود می برد
برگ های پاییزی زیر پل گیر کرده بودند
سختی تنفس را روی سینه حس کردم
کفتر بازی گربه ایی را می زد
پر کبوتر روی پشت بام پرواز می کرد
پشت ام به قله میشو بود
نگاهم به رودخانه ی کفترعلی چای
کودکی ام را بیادم می آورد
امید بود؟!
قبله ام دریاچه ارومیه بود...
#محمد_مولوی
بخش یک
با اجازه از روح بزرگ سهراب سپهری
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 10
امیر عاجلو 07 آبان 1402 10:37
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
محمد مولوی 07 آبان 1402 19:02
درود و سپاس جناب عاجلو
سروش اسکندری 07 آبان 1402 12:53
درود بر شما جناب مولوی بسیار زیبا بود
محمد مولوی 07 آبان 1402 19:04
درود و سپاس جناب اسکندری عزیز
مانا باشید
حفیظ (بستا) پور حفیظ 09 آبان 1402 04:51
درودها برادر مولوی بزرگوار بسیار زیبا مخاطب محور و دلنشین سرودهاید
محمد مولوی 10 آبان 1402 00:28
سپاسگزارم جناب پور حفیظ دوست عزیزم
لطف دارید
سیاوش دریابار 10 آبان 1402 15:07
حدیث درد می باید نوشتن
کلام سرد می باید نوشتن
حدیث تو جور و جفا بود
بنام مرد می باید نوشتن
با سلام
درود بر شما و قلم شیوایتان
موفق و مانا باشید
محمد مولوی 12 آبان 1402 22:46
سپاسگزارم جناب دریابار ارجمند
انسیه فتح تبار 15 آبان 1402 23:36
درود شاعر
محمد مولوی 23 آبان 1402 00:13
درود و سپاسگزارم
شاعر گرامی