این روزها،
نمی دانم ابر سنگین دلم،
از چه این قدر بارانی است؟
این روزها،
چرا با کوچکترین تلنگر،
بلور نازک قلبم،
ترک بر می دارد.
این روزها،
برای چه کاسه چشمم،
با مختصر نگاهی،
تبدیل به رودخانه می شود؟
این روزها،
با جزئی ترین خاطرات،
به دورترین بیقوله های زندگی،
سرک می کشم.
این روزها،
در پیله تنهایی خودم،
از درون می سوزم تا شاید،
فردا پروانه شوم،
این روزها،
حرفهایم دیگر برای کسی،
دلخوشی ندارد،
وآنها را خریداری نیست،
این روزها،
من دیگر آن منی که می شناختم، نیستم.
گویی روزها هم دیگر ، روزهای آشنای من نیست...
شهریور ۹۹- کاویان
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نقد 2
رضا زمانیان قوژدی 07 شهریور 1399 18:05
درودها استادهایلی مقدم عزیز
واقعا زیبا سرودید
بسیار لذت بردم
معلوم است که از دل سروده اید.
چرا که واقعا بر دل می نشیند.
مانا باشید
کاویان هایل مقدم 07 شهریور 1399 21:57
پاینده و برقرار باشید عزیز مهربان