تیره تارم
مسکوت
کج و معوج
همچون آدمی
که در تاریکی
راهش را گم کرده است.
غصه ای نیست
چاره
چند قطره اشک
بعدها
به جایش می خندم
اما
در حقیقت امیدی نیست
آدم ها
راحت حرف می زنند
خوب تر می خندند
نه!
سوگند می خورم که تو هیچ نمی دانی!
من در سیاهی گریستم
پیچ و تاب خوردم
واژه ها لرزیدند
آه
تو گویی فروافتادند
و من نمی دیدم
نابینا بودم
آدمی حتی با خویش غریبه می شود.
همانگونه که خویشتن را نمی شناسم
چه غریبم.
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 19 تیر 1401 19:52
!درود
عاطفه مشرفی زاده 20 تیر 1401 01:25
سپاس ودرود برشما