در سکوت و تاریکی شب، آن هنگام که همه در خوابند،
من در رویای تو زندگی می کنم،
روح تو را می خوانم،
همان گونه که بادبان، باد را صدا میزند،
اینجا هم فرشته ها آواز میخوانند،
دور از خورشید،
در پهنه غربی آسمان،
به سیاهی شب که رسیدی،
یک خط نقره ای پیدا کن،
همراه شمعی که در تاریکی شب می سوزد،
زمزمه می کنم،
تمام رویاهایمان ما را به همان پرتو نورانی خواهد رساند،
چشمانت را ببند، و فقط به رویاهایت بنگر،
بادها،بادهای اقبال خواهد وزید،
به سوی رنگین کمان در آسمان پرواز کن،
همیشه «طلا» در پایان مسیر است که هر کدام از ما باید آن را پیدا کنیم،
همان جا که جاده ای آغاز می شود، درست جاده قبلی به پایان می رسد،
آن جا باد ها میدانند چه کسی کم می آورد، و می شکند؟؟
و چه کسی همراهشان میشود؟؟
ستاره هایی که کم کم سقوط میکنند تا به صبح برسند، راه من را روشن می کنند،
راهی که از اول به روی باد نوشته شده......
بالاخره راهی برای رسیدن به رویاهایمان وجود خواهد داشت،
همه چیز آن قدر که به نظر میرسد، بد نیست،
چشمانت را ببند،
و به رویا ها بنگر،
بادها، اقبال به ارمغان می آورند......
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 28 فروردین 1401 22:00
سلام ودرود
نازنین نکیسا 29 فروردین 1401 09:00
سلام ودرود