هستی همه را حکایت نی دیدم
در هر نفسی شکایت نی دیدم
روزی که سر بریده بر نی می رفت
رفتن همه را روایت نی دیدم
پیراهن گل دریده من خاموشم
خواب همگان پریده من خاموشم
هفتاد و دو لاله سبز شد در آتش
آتش به جنون رسیده من خاموشم
یک لیلی و صد هزار مجنون، آتش
یک شاخه گل نماز در خون ، آتش
لبخند میان خون و آتش می زد
دریا که شد از درون و بیرون آتش
بوی نفس بهار بود آه نبود
آن واقعه یک بهار کوتاه نبود
محبوب و مراد کاروان می دانست
غیر از گذر از مسیر خون راه نبود
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 10
مسعود احمدی 28 مهر 1394 00:07
بوی نفس بهار بود آه نبود
آن واقعه یک بهار کوتاه نبود
سلامی دگر باره بر استاد خادمیان که افتخار نقد اشعارم را نداده است هنوز .
شاهد رحمانی 28 مهر 1394 00:21
سلام
خیلی عالی درود بر شما
طلعت خیاط پیشه 28 مهر 1394 07:46
غیر از گذر از مسیر ِ خون راه نبود
درود بر شما جناب خادمیان ِ ارجمند
بهناز علیزاده 28 مهر 1394 10:22
دروهااا بر قلمتان جناب خادمیان ارجمند
..................، مانا و نویسا باشید
کرم عرب عامری 28 مهر 1394 14:31
درود بر شما گرامی
واقعا سنگ تمام گذاشتید
لذت بردم
مهدی صادقی مود 28 مهر 1394 17:43
درود استاد عزیز
لذت بردم
احسنت
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 29 مهر 1394 21:21
هفتاد و دو لاله سبز شد در آتش
آتش به جنون رسیده من خاموشم
محبوب و مراد کاروان می دانست
غیر از گذر از مسیر خون راه نبود
درودبسیار فاخرسرودید التماس دعا
منوچهر منوچهری(بیدل) 30 مهر 1394 12:01
استاد عزیز دوست قدیمی چقدر زیبا وبا احساس مسیرائید ممنونم
فرامرز فرخ 01 آبان 1394 04:44
سلام و درود بر استاد خادمیان نازنین
بسیار عالی بود آفرین ها بر شما
اجرتان با صاحب اثر
فاطمه خواجویی راد 02 آبان 1394 10:21
درود بزرگواراستاد عزیزم جناب خادمیان
زیبا ودلنشین
ایام عاشورای حسینی را تسلیت می گویم
با حسین می گفت دریای فرات
ظهر عاشورا بده دست برات
تا شکوه قامت دستان عشق
را ببینم یک نظر بی ممکنات
ظهر عاشورا رسید
واقعه بالا گرفت
لشکری از نیزه ها
بر سرش سرها گرفت