خنده ی نابجای دل می برد آبروی من
صحبت نا شکیب دل زد ره گفتگوی من
سا قی چشم مست تو جام خرد نمی دهد
تشنه ی عشق و رام تو ره نبردبه کوی من
کشته هزار و کبک را چشمه ی فتنه خیز تو
تر نشود ز جوی تو کام دل و گلوی من
تا گل روی من تویی سرّمگوی من تویی
هیچ کسی نمی شود خواهش و آرزوی من
جام تو جان معرفت مهر تو نیست بی جهت
آینه و صفای تو صورت رو بروی من
این عمل سیاه شب دست پر از گناه شب
باز رها نمی کند دامن خلق و خوی من
میل شکر نمی کند باور سر که ساز دل
تا نشکسته سرکه ای جام تو و سبوی من
گشته بهار من خزان از نفست نفس نفس
دوستی ات چه میکند ای همه جا عدوی من
در پی شعله می رود دیده ی پر سرشک دل
خنده که موج می زند بر لب قصه گوی من
تا تو امیر این رهی در شب شوق من مهی
ره به خد ا نمی بَرد قافله ی وضوی من
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 8
طارق خراسانی 03 امرداد 1394 00:52
خنده ی نابجای دل می برد آبروی من
صحبت نا شکیب دل زد ره گفتگوی من
سا قی چشم مست تو جام خرد نمی دهد
تشنه ی عشق و رام تو ره نبردبه کوی من
کشته هزار و کبک را چشمه ی فتنه خیز تو
تر نشود ز جوی تو کام دل و گلوی من
تا گل روی من تویی سرّمگوی من تویی
هیچ کسی نمی شود خواهش و آرزوی من
با سلام و درود بی حد
به استاد عزیزم حضرت خادمیان گرانمهر
شراب ناب تان را نوشیدم اگرچه غم تلخی در آن بود.
در پناه حق
بهناز علیزاده 03 امرداد 1394 11:49
درود بر شما بسیار زیبا بود
نگار حسن زاده 03 امرداد 1394 18:00
درود بر شما استاد بزرگمهرم
مانند همیشه جذاب و دلنشین و زیبا بود
لذت بردم
سپاااس
کمال حسینیان 03 امرداد 1394 21:56
درودتان باد جناب خادمیان عزیز
تا تو امیر این رهی در شب شوق من مهی
ره به خد ا نمی بَرد قافله ی وضوی من
پاینده باشید
کرم عرب عامری 03 امرداد 1394 23:15
سلام استاد
شما بخند جاش بامن
درود بر شما
منوچهر منوچهری(بیدل) 04 امرداد 1394 14:00
سلام بر استاد بزرگ جناب خادمیان عزیز همیشه از اشعارت پند گرفتم ولذت بردم ممنونم استاد عزیز
مرتضی فصیحی 04 امرداد 1394 17:55
سوی تو آیم ای نگار حرف برای گفتن است
گرچه که وقت دیدنت لب به سخن نمیرود
دادا بیلوردی 04 امرداد 1394 22:10
درود بر جناب خادمیان عزیز
بهره مند شدم از احساس لطیفتان
قلمتان جوشان