در تناقضی غریب
بین خون بیاورید و مرگنامه ام
آن که بود؟!
آن حریص خون و طعم گردن غزال
آن رها شده ز خط و خال
او کجا و انتظار مرگ؟
من هنوز سرسپرده ام
خاطرات خون بیاورید را
گرچه هیچ وقت لخته های خون خام را نخورده ام ولی
لکه دار دامن خیال من گواه عاشقانه ای
پر ز خون واژه های تازگی ست
چون به وقت دیدن عزیز مصر شعر
هم بریده ام به دست خویش ساعدم
هم برانده ام رگ حیات آبرو
خون بیاورید
خون بیاورید
جنگ کوچه های هیز ترس
می کشد مرا به کنج خلوتی
چنگ می زند به گردنم
خون بیاورید
خون بیاورید
انتقال خون مرده های مست
زنده میکند شجاعتم برای داد
در برابر ستم
پ.ن: این شعر تقدیمی برای سلمان مولایی است.
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 14 آبان 1401 09:55
سلام ودرود
ادریس علیزاده 17 آبان 1401 22:29
درود بانو