باردیگر عشق خودرادردلم جاکردو رفت
درمیان خلق عالم خوارورسواکردورفت
آنچنان غرقم دراین گرداب بی معنای عشق
آتشی براین دلِ رنجیده برپا کردو رفت
یک غزل خواندم بداند شورواحساس مرا
شدعذاب جان من ، بلوا وغوغا کردو رفت
هرچه گفتم لحظه ای دیگر بماند پیش من
این دل افسرده ام غرق تمنا کردو رفت
یخ زدم، مُردم ازاین بی مهری عشق و وفا
مثل بیگانه نگاهی بی محابا کردورفت
کاراوآتش زدن برعشق ورسوایی شده
بی وفایی ناز دستانش، چه زیبا کردورفت
آنچنان درغم فرورفتم که غرق خودشدم
عاقبت چشمان من مانند دریا کردو رفت
s@rv
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
محمد جوکار 01 آبان 1396 00:04
درودها استاد بزرگوارم جناب لقمانی عزیز
رقص قلمتان ماندگار و مهرتان پایدار