طعم تلخ قرار یکطرفه
جمعهای زهرمار در پاییز
سر براهی بس است راهی شو
قلم از غصهها شده لبریز
مینویسم فریبکارست عشق
گاه باید امان نداد و گذشت
دست هر کس چراغ جادو نیست
غول جادو به قصهها برگشت
میروم با خودم پیادهروی
عشق او رنگ زعفرانی داشت
میرسیدیم تا به رویاها
عقل و قلبم سر تبانی داشت
یاد از آن روزهای بارانی
که لبت با لبم غزل میگفت
زده بودی به سیم آخر عشق
اشتیاقی عجیب و دلها جفت
قد کشیده سکوت تنهایی
خنده گم کرد راه خانهی ما
دست بیرحم زندگی پاشید
گرد غربت به روی شانهی ما
پشت سر گیجههای من زخمی ست
دیو شبها سپیده را بلعید
زیر لب حرف میزنم دایم
آمد او با هزار وعده وعید
قصههایی دروغ و تو خالی
عشق در رعد و برق فصل زوال
هر فراز چکامه گوییهاش
دلبرانه ، اگر چه بوده محال
رفتهام تا ته پشیمانی
چه کنم با غمی که همواره
میخورد بند بند روح مرا
با خودم بد شدم به یکباره
زل زدم به هراس آیینه
آرزوهای گمشده مردند
دیدم آن ابرهای هرجایی
آبروی بهار را بردند ...
خنده ماسیده بر لبان غزل
دیدهای یک اسیر پر بسته؟
استکانها نشُسته داخل سینک
زندگی دست از دلم شسته
قرص افسردگی سر ساعت
روز و شب بحثهای تکراری
این طلاق توافقی قطعن
بهتر از ماندنی است اجباری
زن بریده ، گذشته از مهرش
از کسادی عشق میگوید
حق مطلب ادا نشد اصلن
در جهنم بهشت میجوید
میدوم تا ته فراموشی
انتقام از گذشته میگیرم
کوچه کوچه بهار در راهست
من در این بی کسی نمیمیرم
گم شدم در صدای خاموشی
از شبی رد شدم پر از تردید
ایستگاه قطار و آخر خط
مُرد شب ، در طلوع صبح سپید
شاعر : زهره فراهانی
۲۴فروردین۱۴۰۲
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 01 اردیبهشت 1402 19:55
درود بر شما