مادر که رفت ماه شبم روشنا نداشت
وقتی که بود توی دلم غصه جا نداشت
تابوت رازهای مرا کنج سینه برد
در رستخیز واژه به لب جز دعا نداشت
در گور من غنوده ، که مُردم کنار او
از من چه مانده ؟جان نحیفی که نا نداشت
او بود مرهم شب هذیان، طلوع مهر
در عاشقی یگانه که هیچ ادعا نداشت
گاهی که تلخ بودم و رنجیده از همه
هرگز به غیر قندِ محبت روا نداشت
در حسرتش گمم ، پر فریادم ای خدا
از فرط غم، صدا، دل یک لا قبا نداشت
شهریوری دچار خزان بود، رفتنش
عفریت دهر ،جز سر جور و جفا نداشت
در لحظه لحظهام طپش نام و یاد اوست
پر زد ، عجب که بال گشود و اِبا نداشت
دل سوخته ،که داغ غمش آتشم زده
اصلا عجیب نیست ،که دنیا وفا نداشت...
زهره فراهانی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 21 مهر 1402 14:18
!درود