????????وطن????????
وطنم اشک گوشه چشم و
غصه های عمیق یه ملت
سال ها میشه مجرمه اما
مجرمی بی گناه و بی علت
شاعر شعرهای ناگفته
وحشته که لباشو می دوزه
پرچمش توی دست فرزندش
روبروی چشاش میسوزه
دامنش لکه داره از خون
بچه های نخورده از شیرش
بی نفس مونده قلب بیمار و
پایتخت همیشه دلگیرش
نفسا ش به شماره افتاده
قلبیه که رگاش مسدوده
شهرهایی که پشت هم بودن
ارتباطی که کنگ و محدوده
مث بیمار لا علاجی که
مرگ تنها براش تسکینه
با نگاهی که مملو از یاسه
زل زده تو چشای آیینه
یه زن ناامید و غمگین و
شب و افسردگی و تنهایی
خودزنی کرده باز نا فرجام
از سر ترس و ننگ و رسوایی
وطنم بغض کرده تنهایی
تو تاریکی و شب و زندان
حال خوبی نداره این روزا
وطن نازنین من ایران...
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 30 آذر 1401 22:04
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
آرزو بیرانوند 08 دی 1401 21:29
و ممنون از لطف شما
سیدحسن نبی پور 02 دی 1401 02:50
بسیارزیباوقابل تامل احسنت ودرودبرشماشاعره فرهیخته
آرزو بیرانوند 08 دی 1401 21:29
درود برشما استاد جان