توخودت را به هر دری زده ای
مثل یک مرغ بال و پر بسته
دوست داری دوباره پر بکشی
از تقلا نمی شوی خسته
دوست داری که آن خیابان را
در خیالت دوباره طی بکنی
آن همه حسرتی که می خوردی
بخوری و دوباره قی بکنی
مثل مستی ملول ولایعقل
توی شعرت تلو تلو بخوری
از نگاهی که برده جانت را
خنجری تیز از جلو بخوری
بکشی دست روی احساست
گره از بغض کهنه وا بکنی
بر بلندای خاطره اینبار
همه ی شهر را صدا بکنی
بعد از این طول راه را تنها
از خودت تا خدا وجب بزنی
بد بشوی بین راه و برگردی
به خودت بازهم رکب بزنی
دوست داری دوباره برگردی
بر سر خط عشق و بی عاری
بدری پیله را و پر بکشی
فارغ از ترس و آبرو داری
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 10 تیر 1402 10:20
موسی شریفی 13 تیر 1402 13:58
درود بر شما بانو
سیاوش دریابار 28 شهریور 1402 09:46
سلام
بسیار زیبا نگاشته اید
شوق ذوق قلم رقصنده تان مستدام و عمرتان جاودان
ایام به کام
روزتان خوش سرانجام
موفق باشید