✍????در این نیزار غم هر نی رادیدم فغان وناله ای دارد،،
به ایزد می رسید از دست دل این آه و فریادم،،
نمی دانم که ام یا در کجا باشد ماوا یم،،،،
ولی این نیک میدانم که اهل کوی جانانم،
اسیر عشقی واهی، ندانستم که آزادم،،،
شدم در بند و درمانده به بند عشق افتادم.
تمام عمر خود بیهوده طی کردم ندانستم.
که از این عشق زیباتر بـُود دیدار جانانم،،،، نمیدانی تو ای دنیا هرگز این راز درونم را،،،،،،،، غمی افزون درون قلب خود دارم ولی شادم،،،،،
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 14 شهریور 1402 11:12
.مانا باشید و شاعر
سروش اسکندری 14 شهریور 1402 16:24
درودها بر شما ... بانو صدیقه جُر سروده ای زیبا از شما خواندم
بسیار لذت بردم،توانا و شاعر بمانید
کیوان هایلی 16 شهریور 1402 07:53
درودتان باد مهربانوی بزرگوار
بسیار زیبا سرودید